Part12: "Yuna?"

69 17 57
                                    


با دقت بار دیگه به فیلمی که پسر براش فرستاده بود، خیره شد. قطعا یک‌ساعت دیدن یک ویدیو چند دقیقه‌ای وقتی روی دست‌شویی نشستی، عادی نیست. البته نه تا وقتی که اسمت کیم‌نامجون باشه.
نامجون اخمی کرد و با زوم کردن دوربین به دست فردی که اول همراه مقتول وارد زیرزمین شد، نگاه کرد. با دیدن لکه‌های قرمز غیرطبیعی روی آرنج و ساق دست‌‌های فرد، اخمی کرد و از صفحه‌ی گوشیش عکسی گرفت.
با ذخیره کردن عکس و فرستادنش برای سوکجین، بالاخره سرش رو بالا آورد و ورزشی به گردن خشک شده‌اش داد. نفس عمیقی کشید که بوی بدی که داخل دستشویی پیچیده بود وارد بینیش شد و باعث شد صورتش رو جمع کنه.
از دست‌شویی بیرون رفت و شماره پرستارجو رو گرفت.
"ویدیوها آماده‌ان؟"

صدای پرستار با مکث کوتاهی توی گوشش پیچید.
"بله آقای‌کیم. توی اتاق چهارصد و چهار منتظرتونم."

سرش رو بالا آورد و همزمان با قطع کردن تلفن به سمت اتاق چهارصد و چهار رفت. وارد اتاق شد و با دیدن پرستار جو سری تکون داد و تشکر مختصری کرد.
"ممنون از کمکتون. می‌تونین مرخص بشین."

پرستار مسن لبخندی زد و آروم به سمت نامجون حرکت کرد و کنارش ایستاد. ضربه‌ی آرومی با دستش به شونه‌ی کارآگاه زد و زمزمه کرد:
"بعضی وقت‌ها به عمه‌ی پیرت هم سر بزن نامجون."

و بدون این‌که اجازه بده نامجون چیزی بگه از اتاق خارج شد. نامجون شرم‌زده از حرف عمه‌ی مسنش لب‌هاش رو جمع کرد. این‌جور نبود که از عمه‌ش که مادر بومگیو بود، خوشش نیاد. نامجون فقط ترجیح می‌داد وقتش رو صرف پرونده‌های جدید و نجات دادن کسایی که به اشتباه قاتل شدن یا انتقام افرادی که به ناحق کشته شده بودن، کنه. کارش الویت بیش‌تری نسبت به رفت و آمدها و دیدن اقوامی بود که اون‌قدرها هم که نشون می‌دادن، دوستش نداشتن.
پس فقط افکارش راجب حرف اون زن رو پس زد و جلو رفت. پشت میز نشست و به صفحه‌ی روشن لپ‌تاپ خیره شد.
پرستار جوونی که داخل اتاق توی سکوت ایستاده بود، جلو رفت و صندلی طرف دیگه‌ی میز رو بیرون کشید و روبه‌روی نامجون نشست.
نگاه نامجون روی لرزش دست‌های پرستار و مردمکش که یک‌جا ثابت نبودن، چرخید. پرستار انتهای موهای بلند و مواجش که انگار چندین روز شسته نشده بودن رو دور انگشت‌هاش می‌پیچوند و بلافاصله عینک گرد و بزرگش که نصف صورتش رو پوشیده بود با پشت دستش، جابجا کرد. پاهاش لحظه‌ای نمی‌تونستن روی زمین ثابت بمونن و صدای برخورد پاشنه‌ی کفشش با زمین توی اتاق تقریبا خالی می‌پیچید‌.
نامجون نفس عمیقی گرفت و با گذاشتن گوشی جلوی پرستار پرسید:
"برای شروع بهم بگو که این قرمزی پوست یک نوع بیماریه خاصیه؟"

پرستار گوشی رو برداشت و با دقت به فردی که داخلش بود خیره شد. بعد از کمی فکر کردن سرش رو به نشونه تایید تکون داد.
"بله این یک نوع پسوریازیسه. توی عکس کاملا مشخص نیست ولی احتمال می‌دم از نوع پسوریازیس پلاکی یا پسوریازیس اریترودرمی باشه."

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Oct 06 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

【𝗔𝗕𝗗𝗜𝗧𝗢𝗥𝗬】Where stories live. Discover now