Part 2

66 12 3
                                    


make it

بسازش!

__

سرش از هوای گرم تابستانی سوت میکشید.
کمی دریچه های کولر را روی صورتش تنظیم کرد و تلاش کرد تا به خوبی حرفای خشک جیهوپ را در مغز خواب آلودش بایگانی کند.

"جئون جونگ کوک..برخلاف چهره مظلومش یه لجنه.. رسما همه مافیاهای کشور از دستش کلافه ان و همه دنبال نابود کردنشش"
تهیونگ تکخندی زد و پرونده را ورق زد.
"متوجه ام..احتمالا اون رو برای تختشون میخوان..صورت زیبا و زبون کثیف!"
جیهوپ از تیزی چشمی چرخاند .
"نیاز نیست هر دفعه هوشت رو به رخمون بکشی"


تهیونگ خندید و پرونده بعدی را باز کرد.
"برادرش..جئون یونگی..اوه مرد..نمیخوام در موردش حرف بزنم..ولی دلم میخواد همین روزا ببرمش انفرادی و تا میتونم بزنمش"
تهیونگ عینکش را در آورد و درجه فن ماشین را پایین تر  آورد.
"لعنتی این ماشینت چرا درست کار نمیکنه؟آخرین بار کی تعمیرش کردی؟"
هوسوک چانه اش را خاراند و با شک گفت:
"چهارسال پیش؟"
تهیونگ با وحشت گفت:
"چطور هنوز کار میکنه؟"
هوسوک فرمان را پیچاند و با لحن سرحالی جواب داد:
"بیخیال مرد ..من زیاد از این عروسک کار میکشم..خودت که میدونی هزینه بنزین گرونه..الانم فقط به خاطر شازده آوردمش بیرون..بقیه روزا فقط با دوچرخه میام"

تهیونگ با چشمان گشاد شده به درجه هوا خیره شد.
چهل و سه درجه فاکینگ!
تهیونگ نالید:
"خجالت بکش پول دوست عوضی.. چطور میتونی این حرفا رو جلوم بزنی؟"
هوسوک با صدای بلند  قهقهه ای سر داد و گفت:
"همه که شازده نیستن باباشون جیبش رو پر کنه..ما برا پول جون میکنیم"
تهیونگ با شوخی پرسید:
"منظورت از جون پوست اون زندانیاست؟"

هوسوک چهره اش را از چندش جمع کرد. انگار خبری مبنی بر شور شدن شیرینی های خوشمزه اش به گوشش رسیده باشد.
"زندانی؟تو به اون هیولاها میگی زندانی؟زندان خونه اولشونه"
تهیونگ اخمی کرد و گفت:
"منظورت چیه؟"
هوسوک با بیخیالی صدای ضبط را کمی سیخونک کرد .
"میدونی..بیشترشون از زمان بارداری مادرشون رنگ زندان به چشم دیدن..و بعدش هم خودشون به عنوان زندانی به اینجا برگشتن"
تهیونگ آهی از سرنوشت کثافت بار آنها کشید و به در سبز رنگ ندامتگاه خیره شد.
در آخر چه اتفاقی قرار بود رقم بخورد؟
___






خسته از هوای گرم فریاد  خفه ای کشید. یونگی نیشخندی زد و درحالی که دمبل را کنار میگذاشت عرق روی پیشانی اش را زدود.
"وقتی افتادی دنبال این کثافت کاری باید  یادت میومد دیگه تابستون اون تفریحای خوشگل و کولر توپ رو نداری"
جونگ کوک پشت چشمی برای او نازک کرد.
"چیه؟بد شد اومدم بهت سر بزنم؟خودت که میدونی نمیذاره دو روزم اینجا بمونم"

یونگی اخمی بر چهره نشاند و گفت:
"نمیخوام اسمش رو بشنوم"
جونگ کوک با ناراحتی گفت:
"چیه هیونگ؟مشکل نامجون چیه؟"
یونگی از گوشه چشم به چهره بغ کرده او خیره شد. نمیتوانست آن پسری که نامجون رو مانند دوست میدید از او نومید کند.
"هیچی..فقط باهاش حال نمیکنم"

جونگ کوک با حرص غرید:
"من بچه نیستم هیونگ..درست تعریف کن قضیه چیه که تو دوساله حتی وقتی اسم نامجون میاد گم و گور میشی"
یونگی با کلافگی در سلول را باز کرد و وارد راهرو شد.
"تو فکر کن یه کینه قدیمی"
جونگ کوک با تکخند مسخره ای گفت:
"پس اگه برادرت باهاش ازدواج کنه میخوای با کینه ات چکار کنی؟"
یونگی با صدای بلند خندید  و توجه چندتا از زندانی ها  را به خودشان جلب کرد.
"بعضی موقعا عجیب احمق میشی داداش کوچولو..ازدواج؟فکر میکنی نامجون کسی که سال ها عاشقش بوده رو برای قدرت ول میکنه و میاد سمت تو؟"

جونگ کوک لبش را گزید و گفت:
"مگه این کاری نیست که خودتم کردی؟"
یونگی مشت های را گره کرد. نه!
نباید حال او را به یاد جیمین می انداخت.
"بهتره تمومش کنی جونگ کوک "
اما جونگ کوک بدون توجه به او غرید:
"نه مین یونگی..وایسا و گوش بده..حقیقت چیه؟چیزی که ازم پنهونش میکنی چیه؟جفتت رو ول کردی و یه راست گیر پلیسا افتادی..درحالی که دو روز قبل مثل برادر روی یه میز با نامجون  غذا میخوردی ومیخندیدی اما درست بعد از گیر افتادن همه کارگاه هاش رو لو دادی.. مشکل فاکینگت چیه مین یونگی؟"

یونگی نیشخند وحشتناکی بر چهره نشاند.
"پس نامجون فرستادتت نه؟که ازم اطلاعات بکشی که چندتا از کارگاه هاش رو لو دادم و تحت نظره؟"
جونگ کوک با چشمان گشاد شده به تته پته افتاد.
"هیونگ.."
با بیچارگی نالید و خنده متمسخر یونگی را نادیده گرفت.
"تا دو دقیقه پیش که مین یونگی بودم..جئون جونگ کوک.. احمقانه تو دامی که خودت پهن کردی افتادی..حالا هرچقدرم دست و پا بزنی نمیتونی ازش بیرون بیای.."
یونگی سرش را جلو برد و کنارگوش جونگ کوک لب زد:
"برو به نامجونی جونت بگو همین روزا منتظر باشه تا اینجا پشت میله ها ملاقاتش کنم"
جونگ کوک با بغضی که در گلویش گره خورده بود نالید:
"هیونگ.."
یونگی تلخندی کرد و عقب کشید.
"نمیخوام ببینمت جئون جونگ کوک"
___

با قدم های بلند از  میان سلول های فلزی میگذشت و به سوی سلول هفتصد و چهل حرکت میکرد.
با رسیدن به سلول وارد آن شد و نگاهش را اطراف سلول چرخاند.
"هی تو..چی میخوای بچه خوشگل؟"
تهیونگ با اخم های درهم گره خورده بازگشت ونگاهی به سرتا پای مرد انداخت.
لباس سرمه ای زندان در تن مرد فیت مانده بود و قد متوسط او را عضلانی تر نشان میداد. رد زخمی که از روی ابرو تا اواسط گونه اش قرار داشت و چشمان قرمز تیزش روی حرکات او زوم بود.
"از صبر خوشم نمیاد بچه خوشگل..بنال ببینم کی هستی؟"

تهیونگ تکخندی زد و تن بلند  و عضلانی اش را روی تخت پرتاب کرد و گفت:
"کیم تهیونگ.. زندانی جدید"
یونگی نیشخندی زد و روی او خم شد.
"متوجه ام..پس که زندانی جدید؟آره بچه خوشگل هوم؟"
تهیونگ پوزخندی زد و به چشمان نافذ او خیره شد. یونگی مچ او را میان دستان قوی اش گرفت و فشرد.
"متوجه ای که روی تخت کی افتادی نه؟"
چشمان تهیونگ با خباثت از برق شیطنت پر شد و به واسطه دستی که در دستان یونگی در حال فشرده شدن بود مرد را جلو کشید و با لحن آرامی لب زد:
"به قلمروت تجاوز کردم؟"
و در یک حرکت غافلگیر کننده تن یونگی ار به سرعت در زیر تنش قفل کرد.

یونگی با خشم مضاعفی مشتش را بلند کرد تا  در فک او بکوبد که صدای بلندی فریاد کشید:
"اینجا چه خبره؟"
___

قاشق را محکم در برنج فرو برد و آن را در دهانش فرو برد.
"بنال"
جهیون با خنده شیطانی خودش را جلو کشید و گفت:
"خرج اطلاعات از اون سرباز عوضی فقط یه سیگار لایت بود..عوضی گرون پسنده"
یونگی با خشم غرید:
"برام مهم نیست اون عوضی چی سق میزنه..اطلاعات رو رد کن"

جهیون با لحن نامطمئنی گفت:
"سربازه میگفت این یارو بچه خوشگله یه قاتلی چیزیه"
یونگی با اخم گفت:
"واضح توضیح بده"
جهیون به لی خیره شد و با چشمانی که پشیمانی در آنها موج میزد گفت:
"انگار این یارو بچه خوشگله  امگاها رو میبره و رو تخت و بعد از یه حال اساسی پخ پخشون میکنه..سابقه امگاهای نرشم که اصلا گفتن نداره"

یونگی اخمی نگرانی بر چهره نشاند و سرش را برای بررسی دوباره تهیونگ باز گرداند.
اما با دیدن جونگ کوک درکنارش زیر لب عصبی غرید:
"جونگ کوک"
___

سلام عسلی های من..اینم از پارت جدید زندانی عاشق.
امیدوارم دوستش داشته باشید و ووت و کامنتاتون رو  ازم دریغ نکنید ..
دوستون دارم
Ni

prisoner in loveWhere stories live. Discover now