chapter eight

107 16 8
                                    

آینه هرگز به شما دروغ نمیگوید، او دوست واقعی شماست. اما گاهی حتی بهترین دوستان هم به شما خیانت خواهند کرد.

-« هی، پسر کوچولو بهترین دوستت کیه؟ »

پیرمرد شمن بعد از به لرزه درآوردن اون مادر و پسرش به آرامی از پسرک که از ترس توی آغوش مادرش جمع شده بود پرسید. وقتی بحث از بهترین دوست میشد قطعا اولین شخصی که به ذهن اون پسر می‌رسید، کیم تهیونگ بود. پسری که به تازگی توی پیش دبستانی باهاش آشنا شده بود، اون پوست تیره‌تری از بچه‌های دیگه داشت و لحجه‌اش از نظر جونگ‌کوک کمی شُل و ول و کشیده بود. اما اون دوست موردعلاقه‌اش بود، جونگ‌کوک میتونست ساعت‌ها بدون اینکه خسته بشه با تهیونگ بازی کنه و درباره رویاش که تبدیل شدن به یه سیاست مدار موفق بود صحبت کنه و هرگز قضاوت نشه. پس با کمی تردد از مادرش جدا شد و با صدای ضعیفش لب زد:« تهیونگی. » با وجود اینکه صدای پسرک کوتاه بود، شمن اون رو شنید.

با شنیدن اسم اون پسر روستایی بلافاصله حیرت تمام بدنش رو تحت تاثیر قرار داد. چشمان گرگ‌نماش درشت شده بود و تقریبا از حدقه بیرون زده بود. یکی از کارت‌های روی میز رو برداشت و به سرعت برگردوندش، اما با دیدن نتایج پشت کارت حالش حتی از قبل هم بدتر شد. اون پسر، کیم تهیونگ قراره به دست اون شیطان کشته بشه. با تحکم بانگ برداشت و با صداش در و دیوار چوبی خانه را به تنش درآورد:« این پسر خود نفرینه، باید سریعا اعدام بشه!!! »

-----------------------------

گیو (جهان میانی)

جهان میانه از همیشه شلوغتر به‌نظر میرسید، ارواح زیادی توی صف‌های مختلف ایستاده بودند و بعضی از آن‌ها برای خرید سوغاتی و خوراکی‌های بین سفرشون دور میدون رو گرفته بودن و از بوفه‌ها دیدن میکردن. از کنارشون گذشتم و با رسیدن به در ورودی قصر، نفس عمیقی کشیدم.

صداهای فریاد عصبی و مضطربانه‌ی اون مرد خون‌خوار حتی به بیرون از ساختمان هم سرایت کرده بود.
بعد از اجازه نگهبان وارد اقامتگاه شد و با تعظیم کوتاهی، با احترام گفت:« اعلیحضرت، اختلال رو پیدا کردم و درحال پیگیری هستم. بهتون قول میدم به زودی همه‌چیز به روال پیش بره. »

مرد که در شلخته‌ترین حالت خود به سر میبرد، سری تکون داد و از بین دندون های چفت شده‌اش غرولند:« بهتره سریعتر جلوی این باگ لعنتی رو بگیری، داره بین جهان‌ها هم تاثیر ایجاد می‌کنه. کلون‌ها* (شبیه‌ساز انسانی) دارن از کار میوفتن و کم کم محو میشن، اگه بیشتر از این درباره جهان سیاه بفهمند ممکنه مجبور بشیم یکی از جهان‌ها رو از بین ببریم. » دوباره تعظیم میکنم و برای اطمینان بخشیدن به علیاحضرت موضوعی که باعث دلخوشی‌اشون میشد رو به زبون آوردم:« خوشبختانه، چوی سوئه به خوبی از دستورات پیروی می‌کنه، فقط کافیه به جهان دوم برش گردونیم و حافظه‌اش رو از بین ببریم. » مرد پوزخندی زد و دستش رو زیر چانه‌اش گذاشت.

shameless Donde viven las historias. Descúbrelo ahora