《فلش بک》
همه در حال خوشگذرونی بودن و توی جشن کوچیکی که توی خونه سوکجین به پا شده بود خوشحال بودن
همه به غیر از جونگکوک.
جین دیگه به کاملی میدونست که جونگکوک حتی روی دوستاش هم حساسه و مدام این موضوع باعث بحث و جدال های کوچیک بینشون میشد اما مدتی بود همه چیز خوب پیش میرفت تا اینکه جین تصمیم گرفت یه پارتی برای فارق التحصیلیش از دانشگاه بگیره اما نمیدونست چی در انتظارشه
_به سلامتی بچه ها!
لیوان هاشونو بالا برده بهم زدن و جونگکوک به وضوح بیحوصله بود
_خب؟ کیم سوکجین یکی از جذاب ترینای دانشگاه داره میره!
پسری از سمت دیگه میز گفت و لیوان رو سر کشید
_به هر حال این یه خدافظی نیست
جین با خنده گفت و دقیقا همون لحظه پسری که جونگکوک تقریبا بار ها سرش با جین دعوا کرده بود دستاشو دور گردن جین انداخت و بغلش کرد
_هیونگه منه به کسی نمیدمش
با گستاخی گفت و با یه دست موهای جینو نوازش کرد
پسر بزرگتر اما داشت از استرس میلرزید
میدونست خوب پیش نمیره
حتی از اینکه سرشو بالا بگیره و با جونگکوک چشم تو چشم بشه میترسید
جونگکوک سمت دیگه میز انقدر داخله لپش رو با دندون هاش فشار داده بود که مزه خون رو توی دهنش حس کرد
وقتی بالاخره جین سرشو بلند کرد و کمی وول خورد تا خودشو آزاد کنه باهاش چشم تو چشم شد
اون طرز نگاهه جونگکوک میترسوندش
جونگکوک از سر میز بلند شد
جین هم آب دهنشو قورت داد و یکدفعه از جاش بلند شد که باعث شد دستای پسر از دورش باز بشن
_خیلی خب شما ادامه بدین الان میام
با عجله پشت سر جونگکوک حرکت کرد
از اونجایی که جشن بود همه جا تاریک و پر از رقص نور های رنگی بود و همین باعث میشد به بقیه برخورد کنه و معذرت بخواد
_جونگکوک!
پسر کوچکتر سر جاش وایساد و سمت جین برگشت
پسر بزرگتر با چشمای نگران و ترسیده بهش زل زده بود
مچ دستشو محکم گرفت و جینو دنبال خودش کشید تا به اتاق خواب رسیدن با عصبانیت وارد اتاق شد و جین رو محکم به در کوبید
_اون چی بود!
_جونگکوک..
_بهت میگم اون چرا اون غلطو کرد!
_من..من چه بدونم مگه من مقصر کارای او..
_جواب منو بده! تو که میدونی من چقدر از اون آدم بیزارم حالا تو بغلش واسش دلبری میکنی آره؟
اشک توی چشماش جمع شده بود
_چی میگی جونگکوک من کی همچین کاری کردم!
_آره نه که نکردی!
فک جین رو توی دست چپش گرفت
_منو ببین.. میخوای بهم خیانت کنی؟
سوکجین متوجه موقعیتی که داخلش بود نمیشد انگار که یکدفعه توی یه اقیانوس پرتاب بشه نمیتونست موقعیت رو درک و پردازش کنه
_چ.. چی داری میگی؟ تو ع..عصبانی و مستی! حالیت نیست..
اشکاش بیشتر از این دووم نیاوردن و گونه هاشو خیس کردن
_راستشو بگو! اون الکی همچین جرعتی پیدا نکرده! بهش نخ دادی آره؟؟
جین محکم جونگکوک رو به عقب هل داد
_خفه شو! خفه شو عوضی! انقدر واست راحته تهمت زدن به من؟
لبشو محکم به دندون گرفت اشکاش همچنان روی صورتش فرود میومدن
_گمشو بیرون! برو!
نفس نفس میزد
سرش تیر میکشید شنیدن این حرفا از زبون دوست پسرش خیلی دردناک بود
_برو بیرون جونگکوک!
دوباره داد کشید که پسر با کوبیدن در به هم اونجا رو ترک کرد
جین روی زانو هاش فرود اومد
اون اولین دفعه ای بود که انقدر احساس درموندگی میکرد ولی نمیدونست این شروعه همه چیزه!
پس گریه کرد
انقدر گریه کرد و لرزید که نتونه نفس بکشه و در آخر تهیونگ با پیدا کردنش اونو به بیمارستان ببره.
. . .
《زمان حال》
جونگکوک با مرور همه چیز موهاشو چنگ زد
چطور تونسته بود
چطور تونسته بود به جینِ عزیزش اینطوری آسیب بزنه؟
خودشم نمیتونست باور کنه چقدر حماقت کرده
اون پسر براش هر کاری میکرد
و اون فقط داغونش کرده بود
از شدت علاقه چشماش کور شده بود
نه میدید نه میشنیدترس داشت از اینکه وابسته بشه و خیانت ببینه
پس شکاک بوداما با این کارهاش کسیو از خودش روند که بیشتر از هرکسی دوستش داشته
و حالا چطور باید اونو درمان میکرد؟
چطور باید جین رو درمان میکرد وقتی مثل زهر براش عمل کرده بود؟!
***
بابت تاخیر طولانی مدتم منو ببخشین¡~¡
اما به زودی با پارت های بیشتر جبران میکنم
ووت و نظر یادتون نره ♥︎
YOU ARE READING
I will be a butterfly[jinkook]
Short Storyپروانه ها میچرخن به دور نوری که اونارو میسوزونه اما دنیاشون رو روشن میکنه! پس من پروانه میشم.. پروانهی تو. ... کاپل:جینکوک/کوکجین ژانر: رمنس، انگست، سد استوری نویسنده: دوری