°•پارت_6•°

22 1 0
                                    

***
با خستگی شقیقه‌هاش رو مالید و برای پیدا کردن جونگ‌کوک توی اون سرسرای بزرگ و پر از آدم، چشم‌هاش رو ریز کرد. از وقتی که جشن شروع شده بود و اون مجبور شده بود برای خوش آمدگویی به دوک و دوشس‌ها، کنت و کنتس‌ها و لردها و همسرانشون همراه پدرش بره، جونگ‌کوک رو ندیده بود.
صدای بلند موسیقی، خنده‌های طناز دوشیزه‌های جوان که یواشکی نگاهش می‌کردن و صدای بلند مرد‌هایی که از دلاوری‌های دروغینشون تعریف می‌کردن، همه و همه روی اعصابش بود‌ و این وسط‌ جونگ‌کوک هم غیبش زده بود!
_ارباب جوان چرا پیست‌ رقص رو خالی کردن؟
با صدای جونگ‌کوک درست کنار گوشش، از جا پرید. با عصبانیت چرخید و درحالی که چشم‌هاش رو ریز کرده بود و سر تا پای پسر بزرگتر رو آنالیز می‌کرد، غرید:
_اصلا معلوم هست تو کجایی؟
لبخند ژکوندی روی لب‌هاش‌ نشسته بود. کت مشکی که دنبالش کمی بلند بود و به دکمه‌های نقره‌ای مزین‌ شده بود، همراه شلوار تنگ سفیدی که عضلات خوش فرم پاهاش رو به نمایش می‌ذاشت پوشیده بود و یک شاخه گل پیونی هم توی جیب کتش خودنمایی می‌کرد.
_همین گوشه کنارا بودم.
و به پشت سرش که گروهی از دختران جوان ایستاده بودن، اشاره کرد.
ناخودآگاه پلک جیمین بالا پرید. دست‌هاش رو توی جیب شلوارش کرد و با بی‌رحمی کنایه‌زد:
_کنار بانوان زیبای اشراف؟
چشم‌های جونگ‌کوک گرد شد و زبونش رو به لپش فشرد. پیونیش عصبی و ناراحت بود و هرچی فکر می‌کرد نمی‌تونست دلیلش رو بفهمه!
نگاهی به اطرافش انداخت و با دیدن نگاه‌ افراد زیادی که روشون بود، ترجیح داد به جای ناز کشی کمی طبیعی رفتار کنه تا جیمین رو به خودش بیاره.
با بیخیالی شونه‌ای بالا انداخت و گفت:
_خب چرا که نه! باید از فرصت‌ها استفاده کرد دیگه، اینطور نیست؟
جیمین پوزخند عصبی زد و دستی میون خرمن‌ موهای طلاییش کشید و از روی سینی که پیشخدمت بهش تعارف کرده بود، لیوان مشروبی چنگ زد. لبی تر کرد و گفت:
_هوم، درست می‌گی منم نباید ناسپاسی کنم...شاید بد نباشه دوشیزه کلارا رو به رقص دعوت کنم!
و در مقابل سرخ‌ شدن گوش‌های جونگ‌کوک و ورم کردن رگ گردنش، با خونسردی لبش رو به گوش پسر نزدیک کرد و زمزمه کرد:
_خوشت میاد دخترای زیبا رو تو بغل من ببینی، نه؟
_جیمین!
تشر عصبیش لبخند روی لب‌های جیمین نشوند و از این‌که نقشه‌ی حرص دادن معشوقش به خوبی اجرا شده، توی دلش ذوق‌ کرد‌‌.
هرچند می‌دونست جونگ‌کوک فقط برای عادی‌سازی اینطور گفته بود و از سر شب حتی به یک نفر هم پیشنهاد رقص نداده بود.
عقب کشید و گیلاس مشروبش رو کمی بالا گرفت و عقب عقب از جونگ‌کوک دور و میون جمعیت گم شد.
از هیاهوی سالن خسته شده بود، پس راهش رو به سمت اتاقش کج کرد تا کمی توی بالکن استراحت کنه.
زیر چشمی پشت سرش رو نگاه کرد. می‌دونست جونگ‌کوک دنبالش اومده و وقتی که هیکل ورزیده‌اش رو پشت سرش دید، شکش به یقین تبدیل شد و لبخندی زد. هرچند از عواقب حرف‌هاش می‌ترسید.
از پله‌ها بالا رفت و به سمت در بزرگ و سلطنتی اتاقش رفت با سر نگهبان‌ها رو مرخص کرد و خودش وارد شد. از قصد در رو چفت نکرد تا جونگ‌کوک بدون جلب توجه وارد بشه‌.
گیلاس مشروب رو روی میز کنار تختش گذاشت. خم شد و از کمد کنار تخت، یکی از مشروب‌های قدیمی و نابش رو که هدیه‌ی تولد پارسالش از جونگ‌کوک بود برداشت و وارد بالکن‌شد.
روی صندلی سلطنتی نشست و یقه‌ی پیرانش رو باز کرد. پاهاش رو روی میز گذاشت و چوب پنبه‌ی روی بطری رو باز کرد‌.
اول کمی بوش کرد و نفس عمیقی کشید‌. امشب دلش سرمستی و سبکی تو بغلش جونگ‌کوکش رو می‌خواست. نمی‌دونست چرا ولی از سر شب دلتنگی عجیبی رو حس می‌کرد و همین باعث شده بود اونطور الکی به جونگ‌کوک  گیر بده و توجهش رو جلب کنه.
بطری رو روی لبش گذاشت و تا جایی که نفس داشت از اون مایع گس و تلخ، سرکشید. چهره‌اش جمع شد و آهی از خنکیش کشید.
از سرشب داشت الکل می‌خورد و این جرعه‌ی آخر، تیر خلاصی برای سبک شدن سرش بود. چشم‌هاش خمار شده بود و الکل رو توی رگ‌هاش حس می‌کرد.
با صدای چفت شدن در، به عقب برگشت. به ورودی بالکن خیره شد و تا وقتی که هیکل جونگ‌کوک توی چهارچوب در ظاهر شد همونطور موند.
جونگ‌کوک با اخم‌های در هم نزدیکش شد‌. به چشم‌های خمارش خیره شد و شیشه‌ی شامپاین رو از دستش کشید و گفت:
_بسه جیمین. حواسم هست از سر شب داری خودت و با الکل خفه می‌کنی، چه مرگته؟
چقدر صدای مردش بم و دلنشین بود. چرا حتی وقتی داشت سرزنشش می‌کرد هم دوست داشتنی و عزیز بود؟
بی‌توجه به عصبانیت پسر، دست‌ قوی و عضلانیش رو بین دست‌هاش خودش گرفت و همونطور که با انگشت اشاره‌اش روی رگ‌های برجسته‌ی دست جونگ‌کوک کشید و گفت:
_این خیلی سخته پسر!
صدای دو رگه و لحن کشیده‌اش نشون می‌داد خیلی مسته و جونگ‌کوک باید فعلا بیخیال مواخذه‌اش بشه. چرا که جیمین فقط وقتی خیلی ناراحت بود، مست می‌کرد.
نفسش رو کلافه بیرون داد و یه صندلی نزدیک جیمین گذاشت. کنارش نشست و همونطور که موهاش رو از حاشیه‌ی صورتش عقب می‌داد، گفت:
_چی سخته پیونی؟
جیمین سرش رو به پشتی صندلی تکیه داد و صورتش رو سمت پسر برگردوند. دستش رو روی صورت جونگ‌کوک گذاشت و همونطور که گونش رو نوازش می‌کرد، گفت:
_عاشق شدن، فکر کن قلب بیرون از بدنت زندگی کنه!
آروم خندید و دست جیمین رو از روی صورتش برداشت و با یه کشش سطحی از روی صندلی بلندش کرد.
پسر رو روی پاهاش نشوند و بوسه‌ای به لب‌هاش زد که طعم گس شراب بین لب‌هاش جاری شد.
_اگه قلب یه پیونی تپل و لطیف و شکننده باشه، دردناک‌تر هم می‌شه.
به چشم‌های خمارش خیره شد و موهای طلاییش رو پشت گوشش زد و ادامه داد:
_هر لحظه باید مواظب باشی که مبادا کسی گلبرگ‌های قشنگ رو لمس کنه، مبادا کسی بکشنش و دل کوچولوش رو به درد بیاره...نکنه‌‌...نکنه کسی از باغچه‌ی وجودت بکنش و با خودش ببرش. راست میگی جیمین، عاشق شدن خیلی دردناکه!
بغض توی گلوی جیمین نشست. سرش رو روی سینه‌ی پسر بزرگتر گذاشت و همونطور که روی سینش خط‌های فرضی می‌کشید، گفت:
_پس تو هم شنیدیش.
محکم جیمین رو توی بغلش فشرد و سرش رو توی موهاش فرو کرد و دم عمیقی گرفت:
_کاش ناشنوا بودم جیمین.
پیراهن ساتن جونگ‌کوک توی چنگ‌های نرم جیمین فشرده شد. با لب‌هایی که می‌لرزید، گفت:
_نمی‌زارم اتفاق بیوفته...نمی‌زارم تو رو ازم جدا کنن...من با اون دختره‌ی هرزه ازدواج نمی‌کنم جونگ‌کوک. از وقتی شنیدم خودم و زدم به نفهمیدن تا حس نکنم چه بدبختی سرم اومده.
جیمین دیگه واضحا داشت توی بغلش می‌لرزید‌. محکم تر به خودش چسبوندش و گفت:
_آروم باش پیونی، من اینجام. قرار نیست بدون خواست تو اتفاقی بیوفته. می‌دونی که پدرت چقدر دوست داره.
بین حرف‌هاش تند تند به موهاش بوسه‌ می‌زد و کمرش رو نوازش می‌کرد تا کمی پسر رو آروم کنه.
جیمین سرش رو از روی سینه‌ی جونگ‌کوک بلند کرد. خودش رو بالا تر کشید و پاهاش رو دو طرف پسر بزرگتر گذاشت و بهش چسبید. دو طرف صورتش رو گرفت. لب‌هاش رو روی لب‌های باز جونگ‌کوک کوبید و بوسه‌ی عمیقی رو شروع کرد.
جونگ‌کوک هم بیکار نموند و همونطور که با لب‌هاش باهاش همراهی می‌کرد، دستش رو روی کمر و رون‌هاش پر پسر می‌کشید و بهشون چنگ می‌نداخت‌.
جیمین کمی عقب کشید و گفت:
_اونا می‌گن کارمون درست نیست، می‌گن داریم گناه می‌کنیم جونگ‌کوکا!
جونگ‌کوک همونطور که نگاهش بین لب‌ها و چشم‌های جیمین می‌چرخید با لبخند کمرنگی گفت:
_می‌خوام لب‌های گناه‌آلودم رو روی اینچ به اینچ تنت حس کنی و برام نجوا کنی که چقدر من رو درونت می‌خوای.
لبش رو گزید و خم شد تا دوباره بوسه رو شروع کنه که با صدایی که شنید، خون توی رگ‌هاش منجمد شد و عرق سرد روی ستون فقراتش نشست.
_شما دارید چه غلطی می‌کنید حرومزاده‌ها!
_پ...پدر!

PeonyWhere stories live. Discover now