1

12 2 4
                                    


تو ماشین پلیس به سمت محلی که گزارش شده بود میرفتند.

خیابون های محله نامسو خلوت بود، شاید چون از نیمه شب گذشته بود و دیگه کسی تو خیابون ها پیدا نمیشد اما سه پلیس جوان برای پیدا کردن شاهد قتلشون این خیابون رو به مقصد باری که انتهای همین خیابون بود طی میکردند.

مینگی پسر جوانی که موهای کوتاه طلایی داشت نگاهی به دختر کنارش کرد و گفت: اوضاع تو خونه خوبه؟

یوبین که موهای بلندش و بافته بود و داشت خیابون ها رو نگاه میکرد سر تکون داد و گفت: آره ، گفت منتظر میمونه تا بیام اما امیدوارم بخوابه.

مینگی خنده آرومی کرد و گفت: بهت حسودیم میشه، حداقل خونه یکی منتظرته.

یوبین نگاه به پسر کرد و با لحن شوخی که همیشه بینشون بود گفت: شاید اگه راحت تر بگیری، پیداش کنی!

مینگی معترضانه سر تکون داد و گفت: من فقط دنبال یه پسر قد بلند هیکلی با یه چهره کیوت و اخلاق آرومم که همیشه لبخند بزنه، واقعا اینقدر سخته؟

یوبین در حالی که بی حس بهش خیره بود، با همون لحن ادامه داد: روانشناس هم باشه؟ یا آشپز؟ ...... از کجا این لیست و آوردی؟

وقتی به بار رسیدن همه چی دود گرفته بود آهنگ اینقدر زیاد بود که صدای هیچ چیز شنیده نمیشد.
مینگی و یوبین از آدمایی که در حال رقص بودن گذشتن و به کسی رسیدن که وسط کلاب داشت مواد میکشید.
پشت میز گردی نشسته بود و زن ها و مرد های زیادی دورش بودن.
مردی حدودا چهل ساله با پیراهنی که از شراب کثیف شده بود و رنگ گرفته بود.

مینگی محکم به سمتش قدم برداشت و موهای مرد و کشید و گفت: حرومزاده.......

ناگهان کسی دست مرد و دستبند و زد و گفت: شما به جرم حمل مواد مخدر دستگیرید.

مینگی با عصبانیت دست مرد و کشید و رو به پلیسی که مشخصات از دایره خودشون نبود گفت: هوی! این مجرم منه، شاهد یه قتله.

پلیس جوان سرش و بالا آورد و اجازه داد مینگی به چشمای بی حسش خیره بشه، با صدای آروم و مطمئنی گفت: اسمم جونگ یونهوئه از دایره مواد مخدر ، ایشون تحت بازداشت منه، برای بردنش به دادگاه باید با مافوقم صحبت کنید.

اون دو نفر تو بحث و زنگ زدن و دستور گرفتن از مافوق ها بودن که یوبین به دنبال چیزی رفت که توجهش و جلب کرده بود.

زنی با موهای قرمز که لباس عجیبی به تن داشت از کنارش رد شد و به پشت صحنه رقص رفت.
چیزی درباره اون زن باعث شد یوبین به دنبالش بره، شاید چیزی که اسمش و حس ششم گذاشته بودند.

یوبین مسیر و به آرومی دنبال میکرد، اما پشت صحنه رقص زن رو گم کرد.
حالا دیگه خودش بود و خودش، فکر میکرد دوباره بی دلیل به حواسش اجازه فرمان داده تا اینکه به چیزی برخورد کرد که انتظارش و نداشت.

red lipsWhere stories live. Discover now