7

5 1 0
                                    


فردا صبح یو با صدای بلند مینگی از خواب بیدار شد.
تو رختخواب گرم و نرمش جا به جا شد و تلاش کرد دوباره بخوابه اما پسر با صدای بلند می‌خندید و خودش و به در و دیوار میکوبید.
در نهایت تصمیم گرفت از جاش بلند شه تا کارای شخصیش و بکنه حداقل به ناهار رسیده بود. وقتی وارد هال شد مینگی به کانتر لم داده بود و نوشابه ای که از غذاش مونده بود و سر میکشید و پلیس جوان دیگه ای که یوبین انتظارش رو داشت ببینه داشت به اون دو نفر نگاه میکرد.
جونگ یونهو
جونگ یونهو پسر آرومی بود که میتونست تو یک ثانیه وحشتناک ترین خشم و داشته باشه اما رفتارش خیلی بالغانه و مسئولانه بود جوری که یوبین ترجیح میداد همیشه با مینگی کار کنه تا بتونه هیجانات بی وقفه اون و کنترل کنه.

یو از لیوان آب روی میز آب خورد و کنار یونهو ایستاد و خطاب به مینگی گفت: زودتر چرا بیدارم نکردید؟ از کی اینجایی؟
مین چرخید تا بتونه دختر و بهتر ببینه: من از پنج اینجام تو هم که انگار تازه خوابیده بودی برای همین زنت نذاشت بیدارت کنم.
یو نگاهی به دور و بر کرد و گفت: هیونی کجاس؟

مین لیوان کثیف و شست و به سمت زن اومد: غذا خورد یکم ولی سریع رفت بالا بیاره ، چیزی شده؟ اصلأ حالش خوب نبود.

یو و دو پسر دور میز شیشه ای وسط خونه نشستن و یوبین همه چیز و براشون گفت از اطلاعات تازه ای که به دست آورده بود تا سفر کوتاهشون به خارج شهر: متاسفانه دیگه اون پسر زنده نیست ولی ما باید بریم دنبالش بقایاش.

گاهیون که از دستشویی بیرون اومده بود و هنوز داشت صورتش و با دستمال کاغذی خشک میکرد با شنیدن صدای آروم زن گفت: نیازی نیست حرفاتون و بخاطر من آروم بگید، من کم کم عادت میکنم.

یوبین لبخندی به همسرش زد واقعا متاسف بود که گاهیون باید این شرایط و تجربه می‌کرد. تمام مدت تلاشش و کرده بود تا اون و از این شرایط دور نگه داره اما انگار نه تنها ناموفق بود بلکه داشت هر روز بیشتر و بیشتر دختر و درگیر چیزایی میکرد که از لحاظ روحی بهش آسیب میزد، بحث و ادامه داد: شما چرا پنج صبح اومدید ؟

مین  که کنار یونهو نشسته بود گفت: دیروز یونهو داشته دنبال اسکله قاچاقچی ها می‌گشته که این نامه رو پیدا می‌کنه .

یه نامه قرمز از جیبش در آورد و روی میز گذاشت
یو نامه رو باز کرد و با صدای بلند خوند:
2446
( با چهره متفکر به اون دو نفر خیره شد): این چیه؟

یون جواب داد: این تاریخ معامله است، یه معامله مواد به زودی تو اسکله شیش انجام میشه ساعت دوازده و چهل و شیش دقیقه بامداد.

یوبین طاهر نامه رو دوباره بررسی کرد و گفت: این نامه ها رو فقط میشه از یه نفر گرفت ، اونه که به شدت دنبال پرونده لیم و قاضیه ، پس اینم ......

مین بشکنی زد و گفت: به لیم مربوطه چون رییس، یه ماهه که تو دفتر نیست، تو زمانی که تو برای آسیب دیدگی خونه موندی کسی هم رییس و ندیده.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: a day ago ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

red lipsWhere stories live. Discover now