- بریم توی اتاقت؟
ییبو که به زور خودش را سرپا نگه داشته بود ولی به کمک جان توانسته بود تا اینجا بیاید، سرش را به نشانهی موافقت تکان داد. جان کمر باریک او را محکمتر گرفت و بالاخره کمکش کرد تا روی تخت بنشیند. با وجودی که تکتک سلولهای بدنش برای ماندن و حرف زدن نبض میزد، به خوبی خودش را کنترل کرد و پرسید:
- برای برداشتن قرصات کمک میخوای؟
نمیتوانست درست صورت پسر کوچکتر را ببیند؛ چون با همان لرز و حال بد، سرش را پایین انداخته و با دستهایش پارچهی مرتب روتختی را مچاله در مشت نگه داشته بود. فقط وقتی حرکت سر ییبو را به علامت «نه» دید، صاف ایستاد و دستهایش را از روی شانههای او برداشت.
- من میرم برات آب بیارم. یک پروتئینبار توتفرنگی هم میارم که باید بخوریش. زود برمیگردم باشه؟
و با قلبی سنگین و دردناک به سمت آشپزخانه رفت. نه آنقدر آهسته که تعلل کرده باشد و نه آنقدر سریع که ییبو فرصت برداشتن داروهایش را نداشته باشد. در همانحال که لیوان را از آب تصفیه پر میکرد، اندیشید:
نمیتونم طاقت بیارم. باید هرچه زودتر بفهمم امروز چه اتفاق جهنمیای افتاد... اون قاتل لعنتی... اون لعنتی. من حرکت لبهاش رو دیدم...
وقتی با ذهنی آشفته به اتاق بازگشت، ییبو روی زمین نشسته و سرش را به تخت تکیه داده بود. در یک ثانیه، مغزش از هر فکری خالی و بلافاصله با تصویر یک شخص پر شد و از حالا دیگر همهچیز در جهان شیائو جان به دور ییبو میچرخید.
- بیا بوبو.
ییبو با شنیدن صدای نرم جان، آهسته صاف نشست؛ قرصی را که در مشتش نگه داشته بود بالا انداخت و لیوان را هم از دست جان گرفت. گرچه انگشتانش میلرزیدند، نصف آب را در جا سر کشید.
جان پروتئینبار را به سمت ییبو گرفت اما او با پشت دستش آن را پس زد.
- ییبو الان وقت لجبازی-
- بریم اتاقمون. خستهم.
جان پلک زد و چرخدندههای مغزش به کار افتاد.
- باشه الان میریم.
اما وقتی یک دستش را زیر زانوهای ییبو برد، با یک غرش و نگاه چپ ترسناک و در عینحال بانمک روبهرو شد.
- فکرشم نکن که منو بغل کنی جانگا.
جان که واقعا نمیفهمید چرا در این شرایط هم ییبو دست از اصرار برای خفن بودن برنمیدارد، با حرص پوفی کشید اما بیشتر اصرار نکرد. دوباره یک دست پسر کوچکتر را دور گردنش انداخت و بعد هم محکم کمرش را گرفت. به نظر حال ییبو بهتر شده بود چون دیگر پاهایش را روی زمین نمیکشید.
YOU ARE READING
Broken Pieces
Fanfiction- من وانگ ییبو، زیر پرچم کشورمان سوگند میخورم که از تو در برابر هر خطری محافظت کنم! - من شیائو جان، در برابر کتاب قانون کشورمان سوگند میخورم که از تو در برابر بیعدالتیها محافظت کنم! مسیرشان در نقطهای به هم رسید که یکی از سر وظیفه و دیگری به خاط...