پسر کوچکتر گیج و نامطمئن انگار گوشهایش درست نشنیده باشند، به چشمهای درشت درخشان و لبریز از شادمانی جان نگاه کرد که منتظر جواب او بود. حتی لیچین و لوهان هم طوری به این صحنه نگاه میکردند انگار جلوی چشمشان یک موجود فضایی با پنج سر نامتقارن نشسته.جان که سکوت ییبو ذرهای ناراحتش نکرده بود، با شانهاش آرام به او ضربهای زد:
- چرا ماتت برده؟ دوست نداری؟ میشیم خودمون دوتا! دیگه کسی اطراف خونه وول نمیزنه و دائم نگاهمون نمیکنه. هروقت هرجا خواستیم هم میریم هیچکس هم دنبالمون راه نمیفته!
دهان لوهان مثل غار باز مانده بود و لیچین با چنان خباثتی به آنچه میشنید لبخند میزد انگار جایزهی بهترین قاضی سال را برده. در این میان اما تمام وجود ییبو در گرمایی باورنکردنی غوطه میزد. دیگر درست به حرفهای جان گوش نمیداد و فکر میکرد: دارم خواب میبینم. این نمیتونه واقعیت داشته باشه.
ناگهان تردید از درونش سر برآورد.
- جانگا. جانگا ما... ما باید در اینمورد صحبت کنیم.
لبخند جان به سرعت از روی چهرهاش پاک شد و حرفش را نصفهنیمه رها کرد.
- دوست نداری؟
قلب ییبو با شنیدن صدای خفه و ناامیدی مواج در اخمهای جان، در هم پیچید.
- منظورم این نبود!
- تند رفتم که فکر کردم از اینجا بودنت خوشحالی؟ بیفکری کردم. اصلا ازت نپرسیدم دوست داری اینجا بمونی یا نه. من...
ییبو فقط با عجله و محکم دستش را روی زانوی پسر بزرگتر گذاشت و تندتند گفت: جانگا. من هیچکدوم از این حرفا رو نزدم. میشه انقدر سناریو نسازی؟ من فقط گفتم در موردش صحبت کنیم!
لیچین گفت: اون که نگفت مخالفه. فقط گفت حرف بزنین.
ییبو که نیاز داشت جان زودتر آن اخمهای تیرهوتار را از صورت زیبایش کنار بزند، تایید کرد:
- فقط گفتم حرف بزنیم. بررسیش کنیم.- این کاریه که آدمای بالغ قبل از گرفتن تصمیمهای خودسرانه و انفرادی انجام میدن دادستان شیائو. میدونستی؟
جان با حالتی تهدیدآمیز نیمنگاهی به لیچین انداخت و بالاخره خودش دست ییبو را محکم گرفت و سرش را تکان داد.
- درسته. ببخشید. حق با توئه. خیلی تند رفتم نه؟ واقعا منو عام... یجورایی ترسوندی. چون بهم قول داده بودی کنارم میمونی.
صدای پچپچ معذب لوهان به گوش رسید: من دیگه بهتره رفع زحمت کنم. لیچین بسه تو هم پاشو بریم.
لیچین اما ناگهان مثل دخترهای چهارساله نق زد: کجا بریم؟ من مونده بودم این آقا کی قراره درمورد خودشون بهمون بگه!
YOU ARE READING
Broken Pieces
Fanfiction- من وانگ ییبو، زیر پرچم کشورمان سوگند میخورم که از تو در برابر هر خطری محافظت کنم! - من شیائو جان، در برابر کتاب قانون کشورمان سوگند میخورم که از تو در برابر بیعدالتیها محافظت کنم! مسیرشان در نقطهای به هم رسید که یکی از سر وظیفه و دیگری به خاط...