part 11

4 1 0
                                    

(فرار از مرگ)
دنیل بی تابانه لحظات وصال شکوهمندانه‌ی وویونگ و سان به یک دیگر را همچون فیلمی که حوصله را به سر می‌آورد جلو زد و زیر خاطرات مهم تری خط کشید  و به تماشای آن‌ها نشست.
مثلا لحظه‌‌ی جالبی وجود داشت که ویوونگ از سان دلگیر بود زیرا سرجوخه قولش را زیر پا گذشت سوگندی که شاملِ دیدار حتمی آن ها در دنیای واقعی می‌شد.
اما وویونگ انتظارهای طولانی پشت پنجره‌اش کشید و خبری از سان نشد.
و حالا فرمانده داشت خودش را توجیح می‌کرد که الهه به او مجوز خروج از دنیای خواب را نداده است.
اما وویونگ نمی‌توانست از او دلگیر نباشد، انگار نیاز به سندی داشت تا سان را واقعی تر از قبل حس کند و به حقیقی بودن او ایمان بیاورد.
وویونگ با اخمی گفت:
-چون از دیدگاه سان داریم می بینیم من شبیه بهونه گیر‌هایی شدم که با بی منطقیم اون  رو تحت فشار گذاشتم. مگرنه منم دلایل موجه خودم را داشتم.
دنیل دستش را روی شانه‌ی او گذاشت:
-اتفاقا شبیه مجنون‌ها دیده می‌شدی اگر نمی‌خواستی معشوقت رو تو دنیای واقعی هم ببینی رفتارت برام قابل درکه.
وویونگ شوق‌زده از این که دلایلش آشکار بود گفت:
-من واقعا داشتم به عقل خودم شک می‌کردم این که عاشق یکی تو رویاهات بشی به اندازه‌ای عجیب هست که به سلامت روانت شک کنی نیاز داشتم به این باور برسم دنیا فراتر از شناخت فعلی ما انسان‌هاست و اون واقعا تو یه دنیای دورتر وجود خارجی داره و فقط یه خواب نیست.
دنیل به کتاب خیره شد و گفت:
-می‌فهمم ولی سرجوخه ام حسابی دلش گرفته بود از این که نمی‌تونست تنها خواسته‌ات رو عملی کنه و این حس غمش داره خفم می‌کنه و نمی‌تونم بعد دیدن درونش براش دل نسوزونم.
وویونگ مانند حس شخصی را داشت که قصد اسپویل فیلم را دارد با دست به  بازوی او ضربه زد و با ذوق گفت:
-حالا ببین چه طوری از دلم در میاره.
دنیل به خاطره‌ی بعدی که سان به واسطه کلاغ‌ها زیر پنجره‌ی اتاق وویونگ روی برف‌ها یک قلب بزرگ کشیده بود زل زد.
کلاغ های زیادی با نوکشان یک قلب ابر پیکر را روی برف ها حک کردن و وسط آن نوشتن دوست دارم از طرف سان.
دنیل خندید و ذوق زده حرفش زا زد:
-واقعا روش خوبی بود تا هم از دلت در بیاره هم محدودیتش رو دور بزنه هم بهت ثابت کنه وجود داره و واقعیه.
وویونگ هم تجدید خاطره ای کرد و گفت:
-حالا جدا از کلی عکسی که گرفتم مدام از داداششم
می پرسیدم واقعا اون قلب و می بینه و اونم فکر می‌کرد دارم بهش پز می‌دم.
به واسطه کلاغ‌ها این خاطره‌ای که وویونگ تعریف کرد به گوش سان رسیده بود.
دنیل کمی دلش برای وویونگ سوخت اگر کلاغ‌های خبرچین در خدمت سان نبودن حتی نمی‌توانست واکنش خودش نسبت به این کار را به یاد آورد.
دنیل با دیدن خاطره‌ای که وویونگ به نگهبان تازه واردی که سان مسئول اموزش او بود حسادت می‌کرد و بحث عمیقی با سان داشت به خنده افتاد و از شدت قهقه دل درد گرفت.
با تعجب به وویونگ نگاه کرد و گفت:
-چرا بهش حسودی می‌کردی رفیق؟
وویونگ شانه‌ای بالا انداخت:
-احتمالا سر این که فهمیدم روزی هشت ساعت باید بهش تمرین بده دقیقا به اندازه زمانی که من تو خواب می‌تونستم داشته باشمش، دلم می‌خواست من همیشه از همه جلو بزنم و بیشتر از هر کسی زمانش مال من باشه.
دنیل کتاب را بست لب زد:
-بسه!
وویونگ با تعجب پرسید:
-نمی خوای بقیه‌اش رو ببینی؟
دنیل شانه ای بالا انداخت و جواب داد:
-مثل تمام زوج‌ها قهر و اشتی دارید حسادت و بحث و خنده و لحظات احساسی و ذوق آور دارید، داستان‌های تکراری حوصلم رو سر می‌برن.
وویونگ به او زل زد و مچ گیرانه گفت:
-حسودیت شد نه؟
دنیل شدیدا انکار کرد زمزمه کرد:
-نه!
وویونگ مصرانه گفت:
-حسودیت شد!
دنیل این بار با صدای بلند تری صحت حرفش را منکر شد:
-نه!
وویونگ با نگاهی موشکافانه به او خیره شد و گفت:
-تا حالا عاشق شدی!
دنیل این بار دست از کتمان حقیقت برداشت و پاسخ داد:
-همون دختری که بهش حسادت می‌کردی دختر رویاهای منِ!
وویونگ هیجان زده گفت:
-چرا تا حالا ندیدمش اصلا تو این قصر کسی جز تو رو ندیدم اگر مراسم آتیش مقدس نبود اصلا نمی‌فهمیدم این همه جمعیت دارید..
دنیل اهی کشید و غر زد:
-چون سر رفتن الهه همشون به زمین اعزام شدن تا فاجعه آخرالزمانی که خداها راه انداختن رو پاکسازی کنند، سعی می‌کنند حیوون ها رو تو خواب و رویا اسیر کنند تا آسیب کم تری به آدم ها بزنن ولی هنوز کلی تلفات داریم منم به عنوان کمک دست سرجوخه موندم تا دنیای خواب‌ها بی دفاع نمونه، احتمالا اون جمعیتی که دیدی هم برگشتند سر ماموریت‌هاشون تو زمین‌.
سان بی هوا ظاهر شد و وویونگ از ترس فریاد کشید.
سان موی او را نوازش کرد و گفت:
-ببخشید ترسوندمت.
دنیل که به ظاهر شدن گاه و بی گاه نگهبان‌ها عادت  داشت به واکنش وویونگ خندید.
وویونگ نفس عمیقی کشید و گفت:
-چرا نگهت داشتن؟
سان لب زد:
-یکم صبور باش جوابت رو می‌دم.
سپس رو به دنیل گفت:
-دستم وویونگ رو بگیر.

خودش هم دستان وویونگ را چسبید و بعد از ایجاد شدن حلقه‌اشان خودشان را به درون اتاق امن کشید.
وویونگ که با این اتاق آشنا بود تعجبی از خود نشان نداد‌.
اما دنیا با حیرت پرسید:
-این جا کجاست من کل این قصر رو شخم زدم فکر می‌کردم وقتی وانمود می‌کردم یه اکتشاف‌گرم کل سوراخ سنبه‌های این جا رو شناختم.
سان به سادگی مسائل را با پاسخش برای او آشکار کرد:
-فقط من راه ورودش رو بلدم این جا امن خداها صدامون رو نمی‌شنون با جادوی الهه ساخته شده.
دنیل سری تکان داد خود قبول داشت سان راس قدرت این دنیا است و طبیعی است مکان‌هایی را بشناسد که او توان شناختش را نداشته باشد یا به مسئله‌هایی اشراف داشته باشد که هیچ یک از نگهبان‌ها هیچ گاه از آن با خبر نخواهند شد.
سان می‌دانست خبری که در دست دارد خوشایند نیست اما پنهان کردن آن کمکی به اصل ماجرا نمی‌کرد پس به ناچار حقیقت را اعتراف کرد و گفت:
-یادته وقتی که اومدی این جا هر کدوم از خوابگرد‌ها یه سلاح داشتند؟
وویونگ سری تکان داد و سان توضیحاتش را ادامه داد:
-الان زمان استفاده ازشون رسیده، الهه تو دنیای بینابین یه مسابقه برگذار کرده بین خواب‌گردها هر کسی که برنده بشه و دووم بیاره تمام روح الهه که بین خوابگرد‌ها پخش شده به فرد برنده منتقل می‌شه و بقیه خوابگرد‌ها به دنیای انسان‌ها برمی‌گردن و کسی که برده می‌شه مسئول دنیای خواب.
وویونگ اخمی کرد و گفت:
-جایزه برنده بیشتر شبیه تنبیه که.
وقتی چهره‌ی سان را دید خنده به لب‌هایش برگشت و اخم از بین ابرو‌هایش پر کشید:
-البته اگر من ببرم بزرگ‌ترین جایزه‌است چون می‌تونم هر وقت اراده کردم پیشت باشم و همین طور بهت مجوز بدم که بیای تو دنیای من.
دنیل به ناچار مجبور شد حقیقت تلخ را برای دوستش یاداور شود:
-الهه دنیای خواب هیچ وقت نمی‌تونه به دنیای واقعیت‌ها بره مگر این که ماهیت خودش رو از دست بده برای همین الهه خودکشی کرد تا بتونه اون غار و پیدا بکنه.
وویونگ که می‌دانست این اتاق امن است بالاخره خبری را که در رویای تام کوپر دیده بودند را به زبان آورد:
-الهه می‌خواد خدای واحد شه کالبد قبلیش رو بین ما خوابگرد‌ها پخش کرده که بتونه برای خدای واحد شدن آماده بشه و ظاهرا برای رفتن به زمین هم نیاز به جدا شدن از خود حقیقیش داشت، فقط سوالی که پیش میاد اینه.
دنیل وسط حرفش پرید و گفت:
-سوال اینه که اگر قراره خودش خدای واحد شه و تمام خداها از بین برن پس کسی که برنده مسابقه‌است قراره بمیره.
سان کمی در فکر فرو رفت و لب زد:
-شایدم فقط قدرتش رو از دست بده.
وویونگ اما ایراد حرف او را گرفت:
-نه اگر یادتون باشه تو اون رویا مشخص شد روح تمام خداها رو باید بگیره تا خودش خدای واحد شه انسانی که روحش گرفته بشه قطعا می‌میره شاید خداهای دیگه‌ فقط یه موجود غیرفانی بی قدرت بشن ولی این از دست دادن روح برای خوابگرد‌ها مساوی با مرگ.
سان اما احساس می‌کرد این قضیه پیچیده تر از این حرف‌هاست برای  همین گفت:
-شاید فقط روح جاودانی که متشکل از خدای دنیای خوابه رو از خوابگرد برنده بگیره نیاز نیست روح انسانیش هم بگیره.
دنیل کمی فکر کرد و زمزمه کرد:
-اینم ممکنه ولی فقط در حد یه حدس نمی‌تونیم ریسک کنیم، وویونگ باید تلاش کنه ببازه.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Nov 05 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Lost in dream Where stories live. Discover now