زودتر از مردی که با اخمهای درهم، هنوز پشت رول نشسته بود، از ماشین پیاده شد و یقهی لباسش رو مرتب کرد.
از وقتی که به دنبالش اومده بود تا همین الان، باوجود اینکه حق هیچ اعتراضی هم نداشت، گره بین ابروهاش رو باز نکرد و دلیلش علاوهبر حضورشون در این مهمونی، یقهی لباس پسر چشمیشمی بود.
شلوار پارچهای خوشدوخت و پیراهن مشکیرنگی که چند دکمهی اولش رو باز گذاشته و پوست سینهی روشنش رو در معرض دید قرار داده بود، بهشدت روی نورونهای عصبی کاپیتان تاثیر داشت؛ البته نباید از گردنبندی که دور گردن خوشتراشش میدرخشید هم صرفنظر کرد.
تابهحال چند دفعه شده بود؟ شاید بیشتر از صدها مرتبه با خودش تکرار کرده بود که از نوعی که پسر کوچکتر چشمها رو بهسمت خودش میکشید، متنفره.
اما بههرحال، باتوجه به خطونشونی که شب گذشته براش تعیین شد، به نفعش بود تا دهانش رو برای هیچگونه مخالفتی باز نکنه.
_ قراره تا آخرش همینطور سگرمههات تو هم باشه عزیزدلم؟
_ آره.
دو طرف کت چرمش رو گرفت و تکونی بهش وارد کرد و سپس، با ایستادن کنار الههی دلفریبی که امشب قصد بازی با صبرش رو داشت، بازوش رو جلو گرفت تا انگشتهای پسر رو دورش داشته باشه.
_ باشه اخم کن؛ ولی سعیات رو هم بکن تا پسر خوبی باشی.
جین با لبخند شیرینی به چهرهی اخمآلود مرد، بازوش رو گرفت و همراه باهاش حرکت کرد؛ هرچند که بهنوعی اون رو دنبال خودش میکشوند.
بعداز ورود به ویلا و فضای اصلیِ مهمانی، جین موفق شد تا جیمین و هوسوک رو پیدا کنه.
جیمین بیشباهت به یک بمب ساعتی، در انتظار فرصت برای گیرانداختن دوستش در تنهایی و سوالپیچکردنش بود؛ اما حضور کاپیتان و سایه سنگینش و جوری که مثل یک ببر شکارچی اطراف رو زیرنظر داشت و دوستپسرش رو به خودش چسبونده بود، اجازه هر نوع پرچانگی رو از پسر میگرفت.
جونگکوک درست مثل یک مانع، سعی داشت جلوی درخشش معشوقهی بیرحمش رو بگیره و ازطرفی دستوپای بستهاش تا همین حد رو مقدور میساخت؛ وگرنه برای اینکه جین رو، روی شونهاش بندازه و به خونهی خودش برگرده لحظهای تعلل نمیکرد.
برخلاف کاپیتان، جین به این جمع و مهمانیها عادت داشت؛ هرباری که یکی از دوستان دانشگاهش دست به برپاکردن پارتی شبانه میزد، این سه نفر هم حضورشون رو دریغ نمیکردن و این موضوع از همون ابتدا برای کاپیتان روشن بود؛ چون چند باری که پا به این مکانها گذاشته بود هم بهواسطهی حضور پسر چشمسبزش و برای شکارکردنش رقم خورد.
YOU ARE READING
𝗠𝗢𝗡𝗔𝗥𝗖𝗛𝗬'𝗦 𝗕𝗟𝗢𝗢𝗗 ‖ KOOKJIN
Fanfictionنگاهش خیره به اغواگری حکشده در چشمهای یشمی پسر بود و نیشخندی گوشه لبش نشست. _من مرد قانونم؛ اما فکرش رو هم نمیکنی که خشاب اسلحهام، برای چه چیز دیگهای میتونه خالی بشه. دستهاش دور کمر سوکجین حلقه شدن وقتی نیشخندش، جاش رو به لحنی مهآلود از خشم...