🌤️پارت شیش🌤️

111 11 13
                                        

ج:به جهنم خوش آمدی جیمین
...................
بچه ها نمی‌دونم توی پارت های قبل پدر جمین رو چی صدا میکردم ولی الان بهش میگم« !» اوکیه دیگه
_________________________________
!۲۵ثانیه دیر کردی
درحالی که رو به پنجره بزرگ اتاقش ایستاده بود و دستش یه سیگار بود(ماری‌جوانا)  که هر چند دقیقه یکبار از می‌کشید و پشتش به جیمین بود گفت

جیمین استرس گرفته بودش هیچوقت نمیتونست مقابل پدرش بدون استرس وایسته و این یه ضعف خیلی بزرگ بود برای کسی مثل جیمین . عرق سرد از رو کمرش سر خورد
ج:متاسفم
!:تاسف تو ۲۵ثانیه رو برمی گردونه ؟
جیمین جواب نداد نمیدونست چی باید بگه اصلا
!:جواب منو بدههه
ج:خیر
!:خخخخخ جالبه جالبه

به سمت بار کوچیک اتاقش رفت دوتا گیلاس آماده کرد توی یکیش جلوی جیمین پودر سفید ریخت و توی دیگری مایع  بی‌رنگی رو ریخت  برشون داشت و با یه لبخند ترسناک سمتش رفت
و جلوی میز روبرویش گذاشت
و خودش هم رفت سمت صندلی راحتیش توی تاریکی و از روی میز کوچیک کنارش گیلاس مخصوص خودشو برداشت یه قلوپ خورد ... گفت
!:وقت تصمیم گیری رسیده هرچند توی زندگی نمیتونی ،ولی باید جزای گندی که زدی رو بدی میدونی که ؟
ج:بله پدر
!:خوبه .. بلاخره یچیزی رو می‌دونی ..از اونا که معمولا زیر خوابشونی چخبر دوست دارم بدونم باتم بودن بهت خوش میگذره ؟
جیمین هنوز هم تعجب کرده بود حقیقتا هیچوقت تکراری نمیشد حرفای پدرش
یعنی چی زیر خواب شون بودن یعنی چی باتم بودن اصلا مگه اون نمیدونست که جیمین استریته؟یا میدونست از عمد می‌گفت
!چیشد ماتت برد ؟حقیقتو گفتم ؟خخخخ جالبه خیلیییی جالبههههه اهههه ... (با صدایی که ته مونده خنده از توش پیداست ) دیگه به خودت فشار نیار سوراخ جر خوردت گویای همچیزه

جیمین دیگه نمیتونست این رو تحمل کنه
ج:پدر (صدای محکم و رسا ) من اون  چیزی که فک میکنی نیستم، من اصلا گی نیستم ،من همجنس باز نیستم  شما هم میدونید، اما همش میگید که هستم

برای اولین بار تو روی پدرش ایستاد خودش متعجب بود
این حرفا از کجاش پرونده بود
پدرش با اون نگاه موشکافانه و تیزش داشت نگاهش میکرد
انگار اونم تعجب کرده بود که جیمین انقدر پرو شده ،شاید باید شکنجه های روحی روانی که جونیور  می‌گفت رو روش امتحان میکرد انگار اون چندسال خیلی خوب جواب داده بودن.... هرچند که جیمین آونقدر بزرگ شده بود که با این شکنجه ها به وجد نیاد پس باید بیشترشون میکرد........
پوزخندی به افکارش زد که توی واقعیت
جیمین وحشت کرده بود هرچقدر هم بخواد خودشو قوی نشون بده بازم یه بچه ی ۷سالس که دنبال کمک می گرده تا از دست اونایی که دنبالش فرار کنه
!:ححح .. خخخخ..اهخخخخحححخخخ ....
چه قدر پرو شدی ،جوجه کوچولوی  ما تبدیل به یه مرد شده وایی خدا ،،،،،(جدی )  اینا رو به موقع نشونت میدم حالا بریم سراغ نوشیدنی هامون
(تکیه دادن )دوتا گیلاس روبروته و دوتاش هم درد وحشتناکی داره ،درد یکیش اینه که سرت بسیار گیج می‌ره و مثل یه معتاد که مواد بهش نرسیده و حس می‌کنه اگه مواد نکشه از درد بدن درد میمیره هست ،واما درد یکیش که من بیشتر دوست دارم روی تو امتحان کنم هست ،این یکی دردش توریه که انگار بدنت داره زره زره خورده میشه انگار یه نفر داره بدنتو گاز میگیره و همزمان دیدت هم برای دوساعت از دست میدی و هیچ جا رو نمی‌بینی انگشتات بیحس  میشن و پاهات استخون درد میگیرن،،،،،،، 
(خوردن نوشیدنی )البته نگران نباش من
کاری نمیکنم که به پسر گلم آسیب بزنه (پوزخند )
خب انتخاب کن چپی یا راستی ؟
جیمین، میدونست که اینجا چیز خوبی در انتظارش  نیست همیشه میدونست ،، به حس درونیش اعتماد کرد با اینکه وحشت کرده بود نوشیدنی که سمت راست بود رو ورداشت
!حالا یه نفس بخورش
و جیمین هم همین کارو  انجام داد
و بعد گذاشتش رو میز
بعد چند دقیقه که انگار یه قرن طول کشید ....... احساس کرد سرش گیجه و چشماش تار میبینه بدنش کرخت شده بود و درد میکرد انگار چیزی میخواست پس همون اولیه بود ‌........
__________________________☄️____
فردا یک قبل دیدن یونگی ویوی کوکوی )
کوک :آره دیگه گفت ازتون خدافظی کنم
جک : لیدرمون خیلی داره اذیت. میشه و ما کاری از دستمون بر نمیاد
جینا :آره خیلی ناراحت شدم وقتی شنیدم رفته پیش پارک
رز :نباید اتو دستش بدیم اگر بدیم جیمین مجبور میشه تمام سختیارو بجای ما بجون بخره
تهیونگ :آره ولی خب منم کوک یه فکری داریم
کوک :تهیونگ !
ته:چیه کوک منو تو به تنهایی از پسش بر نمی‌ایم بچه ها هم حقشونه بدونن
رز :چی رو ما باید بدونیم ؟
جینا :آره کوک ما همگی باهم از پسش برمیایم
جک :درسته تهیونگ بگو دیگه مردم از فضولی
.
.
.
.
.
تهیونگ کل نقشه رو براشون تعریف کرد همشون تایید کردن ولی دودل بودن
جینا :بچه ها جیمین ممکنه خیلی عصبی بشه
رز :آره من از واکنشش خیلی میترسم
جک :رئس وقتی عصبی میشه خیلی وحشتناک میشه
کوک :آره ولی ما داریم بخاطر خودش این کارو انجام میدیم
جک :ولی ما داریم از دستورش سرپیچی میکنیم
تهیونگ : مجبوریم میخای پیش اون بابای دیوونش شکنجه بشه میخای وقتی میاد مثل هر وقت دیگه ای شکل مرده ها باشه ولی بخاطر ما لبخند بزنه جمع کنید خودتونو من که حاضرم هر حرفی جیمین بهم میزنه رو به جون بخرم ولی پیش اون پدر کثیفش نباشه
تهیونگ تمام اینارو با داد گفت در صورتی که متوجه نبود ولی انگار بچه ها منتظر یه همچین چیزی بودن تا تن به عمل این نقشه بدن
کوک :حالا چی موافقید یا نه ؟
جک :من که هستم
جینا و رز :ما هم هستیم
کوک :اینه بزن قد (رو به تهیونک دستشو آورد بالا و به کف دستش اشاره کرد )
ت:آره (زد کف دست کوک )
جک :خب باید از کجا شروع کنیم
کو:من و ته میریم با شوگا صحبت میکنیم
احتمالا که موافقت کنه و بعد میریم برای اجرای نقشه
جینا :اون دختر کوچولو چی میشه ما بچه کش نیستیم
رز :قانون جیمین رو که یادتون نرفته زیر ۱۹سال حق کشتنشون رو نداریم
ته :اون رو بیاریم پیش خودمون
رز جک جینا :چییییی
ته :چتونه ما که نمیتونم بکشیمش جیمین به بهترین نحو مارو بزرگ کرده بهمون پرو بال داده نمیتونه یه بچه رو بزرگ کنه
جک :اینطوری داریم یه بار اضافه میزاریم روی دوشش
کوک :نخیرم ما داریم یه نفر به افرادمون اضافه میکنیم که زیر نظر خودمون آموزش میبینه
جک :اوک من دیگه حرفی ندارم
(موقع قرار با شوگا )
تهیونک تمام نقشه رو برای شوگا تعریف کرد ومنتظر جوابش موند
ته :آره دیگه اگه شما کمکمون کنید ممنون میشیم
شوگا درسته از اون پسر خوشش می‌آمد ولی دلیل نمیشد قانون های خودشو زیر پا بزاره
شوگا:به من چی میرسه ؟
کوک :میتونیم بیشتر باهم رفت و آمد کنیم و همینطور وصیله های که باند شما نیاز داره رو فراهم کنیم
شوگا :خیلی خب
ته :واقعا
شوگا :آره منم دوست دارم یکم هیجانو  و البته میخام بیشتر با شما رفت آمد کنم
کوک و ته  نگاه خوشحالی به هم انداختن به شوگا نگاه کردن
شوگا :خب من الان باید چیکار کنم
ته :شما باید ....
(سه روز بعد جیمین )
داخل اتاق کامل سفید روی تخت کامل سفید خوابیده بود و داشت به این فکر میکرد چطوری میتونه پدرش رو زمین بزنه و البته در صورت نیاز اون رو بکشه ولی خب اون پنج تا از بهترین هارو داره که هر کدومشون یه سپاه جدا گونه داره اینه که نقشه رو دشوار می‌کنه قبل آمدن به اینجا با الکس صحبت کرده بود قرار شد اون هم بهش کمک کنه اسلحه هم که شوگا می‌گرفت میموند اعضای گروه خودش این معموریت ریسک بالایی داشت احتمال مرگ خودش هم زیاد بود نمیخاست اونا رو دستی دستی تقدیم مرگ کنه پس نباید خبر دار میشدن
توی این فکرا بود که در تمام سفید باز شد و نامجون آمد داخل
ن:سلام جیمینی 
ج:سلام هیونگ الان چی باید انجام بدم ؟
نامجون نگاه غمگینی به جیمین انداخت با اینکه کلی بدی در حقش کرده بود ولی اون بازم هیونگش میدونست نفس کلافه ای کشید و گفت
ن:جیمینی امروز قرار نیست شکنجه بشی و کاری رو انجام بدی امروز از اینجا میری
ج:چی ولی هنوز یه هفته نشده که
ن:نمی‌دونم ولی گفتم بهت بگم بری
ج:یه چیزی اشتباهه
اینوگفت و سعی کرد بلند شه ولی درد پاهاش و بدنش مخالفش بود سعی کرد بلند شه و راه بره ولی نتونست داشت میفتاد که نامجون گرفتش
ن:اوه جیمین اینبار وضعت خیلی خرابه
ج:آره این سه روز به اندازه هفته های قبلی سخت بود میشه کمکم کنی لباس بپوشم
ن:معلومه دونسونگ گلم
با کلی بد بختی نامجون کمکش کرد لباس بپوشم ولی بازم نمیتونست درست راه بره بخاطر اینکه زخم پاهاش خیلی وخیم بود و متمعنان نمیتونست به نامجون نشونش بده چون میدونست ازاب وجدان میکشدش پس تحمل کرد تا برسه به خونه نامجون کمکش کرد تا دم در بره و سوار ماشین بشه راننده به سمت عمارتش  بردش باید میفهمید پدرش چطوری به سه روز راضی شده اونم با بلکم بازی هایی که جیمین درآورد ، بعد نیم ساعت جیمین رسید روبروی در  عمارتش از راننده خواست که کمکش کنه تا به داخل  عمارت برسه و جایی برای نشستن پیدا کنه دستشو گذاشت روی گردن راننده و اون کمرشو گرفت آروم آروم داشت می‌رفت داخل  که دید بچه ها دارن به سمتش حمله میکنن و البته یه مرده که نمیدونست کیه
آها شوگا آون اینجا چیکار میکرد
ته و کوک . جینا . رز.جک :جیمینننن .رئیسسسس
ادامه دارد ....

دوستتون دارم ☺️✋

پرواز Where stories live. Discover now