😎پارت هشت😎 🌛😈🫦🌜

162 14 26
                                        

سه ساعت از اون ماجرا گذشته بود
اما جیمین قصد بیدار شدن نداشت ،چشماشو بدون هیچ قمی بسته بود ،

همه روی مبل ها نشسته بودن و در سکوت جنگ چوب با آتیش رو نگاه میکردن... از نظرشون اون زیبا تر از هر چیز دیگه ای بود ....
بعد از کمی جیهوپ به شوگا زنگ زد
شوگا :بله ..چرا ؟......نه ....   نگهش دار الان میام  .
بلند شد و رو به اون ها گفت
شوگا : متاسفانه کاری پیش اومده و باید برم ..اما احتمالا قبل بهوش اومدن جیمین برمی‌گردم ...فعلا .
به سمت در عمارت حرکت کرد
رز و جک جینا بلند شدن تا به بار برن شاید اینطوری بتونن ..ذهن خودشونو مشغول کنن تا به چیزای چرت پرت فکر نکنه
تهیونگ و کوک نمدونستن چیکار کنن از طرفی هم داشتن آتیش می‌گرفتن ...هم از عصبانیت هم از حسادت ... نصفشم دلتنگی ،،،
اونا دلتنگ جیمین .. فرمانده قوی شون بودن اما انگار اون دلش نمیخاست بیدار شه
کوک هر لحظه بیشتر عصبی میشد با فکر به اون لحظه که شوگا جیمین رو بوسید هر چقدرم بگیم با اون بوسه زندگی جیمین رو نجات داده اما بازم نمی‌تونستن جلوی خودشونو بگیرن .
بلند شد ... سمت تهیونگ رفت ....
.نگاه تهیونگ به اون بود ...کوک دستشو گرفت .. بلندش کرد و  به سمت اتاقشون برد
تهیونگ که فکر نمی‌کرد کوک بخاد کاری کنه سوالشو پرسید ..
ته :کوکی .. کجا میریم؟
کوک درحالی که تند تند راه میرفت و تهیونگ رو میکشید دنبال خودش جواب داد
کوک :میخامت تهیونگ
ته شوکه از حرف کوک جواب داد
ته :اما کوک جیمین در اون حاله ما ... نمیتونیم
بلاخره به اتاق رسیدن .. داخل رفتن و درو بست
کوک همینطور که برمیگشت تهیونگ رو به دیوار تکیه داد

کوک :برای همین نیاز به خالی کردن ذهنمون داریم
✔️😈🫦✔️(امیدوارم بگیرین که چی میشه معنی اینا ☝️)
بعد لباشو روی لبای  تهیونگ گذاشت .. ته اول بخاطر شوکه شدن همکاری نمی‌کرد و کوک فکر کرد ته نمیخاد ...پس  خواست فاصله بگیره که تهیونگ شونشو گرفت  و جاهاشون رو باهم عوض کرد ... تهیونگ کوک رو بین دستا و بدن خودش پین کرد و. وحشیانه می‌بوسید
تهیونگ آنقدر محکم می‌بوسید که فرصتی به کوک نمیداد پس کوک هم تصمیم گرفت کنترل بوسه رو به ته بده ...

تهیونگ لب پایین کوک رو میمکید و بعد لب بالایی رو گاز محکمی گرفت که کوک ناخودآگاه ناله ای بلند کرد دهنشو باز کرد که  تهیونگاز فرصت استفاده کرد .. زبونشو داخل دهن کوک  برد.... اینچ به اینچ دهنشو مزه میکرد زبونشو روی دندوناش میکشید
...زبونش رو میمکید ..‌ اون دونفر شاهد جنگ زبوناشون بودن ...
تهیونگ دستاشو زیر رون های جونگ کوک گذاشت و بلندش کرد ... بدون  اینکه بوسه رو قطع کنه اون رو سمت تخت اوور  سایز گوشه اتاق برد.... گذاشتش رو تخت و در حین بوسه لباساشونو درآورد ...
ته:داگی شو برام
کوک به تبعیت از ته برگشت و باسنشو بالا داد
تهیونگ لبخندی به پسر خوبش زدو انگشت وسطشو واردش کرد سوراخش تنگ تنگ بود طوری که بزور یه انگشت واردش میشد

پرواز Where stories live. Discover now