🫷🫨پارت دوم 🫨🫸

144 10 42
                                        

های چخبر بیبی های من بریم ادامه داستان
راستی بچه ها این شکلک نشون از کارای مثبت 🔞و این شکلک نشون از بوس و بوسه های هات هست 🫦
_________________________________
تا اینکه پیچید داخل خیابون و بخاطر اینکه یهو ترافیک شد و ماشین ها جولوشون بودن نتونستن برن دنبالش تهیونگ از اصبانیت دوتا مشت محکم به فرمون زد
ت :اههه نتونستیم بریم دنبالش
ک:ته حالا چیکار کنیم
ت:نمی‌دونم ...بیا برگردیم جیمین بهتر از هرکسی می‌تونه خودشو آروم کنه
ک:آره حق با توعه ولی بازم نگرانم
ته نگاهی به کوک کرد تازه یادش آمد که چند وقته از کوک دور بوده و نتونستن خلوت کنه باهاش پس از فرصت استفاده کرد
پشت گردن کوک رو گرفت
🫦
سرشو به سر کوک نزدیک کرد و لب پااینشو به دندون گرفت کوک که انتظار نداشت اولش با چشمای گرد به ته نگاه کرد ولی بعدش به آرومی همگرایی کرد کم کم این بوسه ی ادی به یه بوسه ی فرانسوی تبدیل شد تهیونگ گرسنه با زبونش تمام قسمت های دهن کوک رو تست کرد و آنقدر وحشیانه انجام میداد که کوک نمتونست همراهی کنه و فقط لذت میبرد تا اینکه ته وست بوسه یهو ول کرد لب کوک رو و این باعث متعجب شدن کوک میشد .. ته خم شد و از داخل داشبرد سوس کاکائو درآورد و گفت
ته :وقتی تعم کاکائو میده لبت پس باید کاکائو هم داشته باشه نه ؟
کوک متعجب به ته نگاه میکرد بعد زد زیر خنده
ک:خخخخخخ ا آره
بعد دهنشو وا کرد تا ته روی لبش سوس بریزه ته هم همینکارو کرد و سوس ریخت رو لبش بریزه و همینطور بوسه از سر گرفته شد
از طرفی دیگر جیمین داخل یکی از انبار های قدیمیش که خیلی هم از شهر دور بود درحال زدن مشت به به میله های بزرگ آهنی بود ... بااینکه از روی انگشتان خون چکه میکرد ولی نمیتونست خودشو آروم کنه چیکار باید میکرد باید به اتاق بازی می‌رفت یا دوستاشو فدا میکرد نمیدونست باید چیکار بکنه توی کار اونا نباید هیچ احساسی می‌بود ولی جیمین آنقدر خودخاه نبود که بقیه رو بجای خودش فدا کنه و به بچه ی بیگناه رو بی خانواده کنه پس باید به اتاق بازی می‌رفت اونم به مدت یه هفته هه چیزی نبود برای جیمین اون همیشه به اون اتاق می‌رفت ولی خب هیچ وقت براش ادی نمیشود چون اون مرد عوضی هربار از یه روش جدید روش اجرا میکرد تصمیمشو گرفت باید به اتاق بازی می‌رفت . از مشت زدن دست کشید و به دستاس نگاه کرد روی استخوناش کبود شده بود و خون میومد رنگ خون و رنگ بنفش تضاد جالبی بودن با پوست دستش نگاهی به اطراف کرد و یه باند رو دید اون رو ور داشت و با عجله و بی حوصله به دستاس میبیچید اصلا هم دردش براش مهم نبودون قرار بود دردای بیشتری بکشه و قتی جلوی خون ریزی رو کمی گرفت رفت و کتش رو پوشید به سمت عمارت خودش روند بعد از ۳۰مین به خونه رسید وارد پارکینگ شد و
......

پایان







































هههههخهه این جانب نویسنده کرم دارد




به بزرگی خودتون ببخشید

پرواز Donde viven las historias. Descúbrelo ahora