شوگا :تو که میدونی حالت بده برای چی اومدی پایین ؟
ج:خب میخاستم ببینم کجایین ...
ته : هیونگ الان ببین با پات چیکار کردی دکتر گفت نباید تا یه هفته تکون بخوری از تخت.
کوک :یعنی فعلا باند روی هواست .
جینا :هی بس کنید ... هیونگ حالش خوب نیست بعد شما بجای اینکه بهتر کنینش نشستین اینجا درباره اینکه باند چی میشه حرف میزنین؟.
کوک :میگی راجب چی حرف بزنیم ؟
شوگا :راجب اینکه چطور میخاین از جیمین مراقبت کنین
تهیونگ :اینم حرفیه .
جک: بهتره نوبتی بالا سرش وایستیم .
ج:بچه ها .. فلج نشدم که فقط یکم پام ضربه دیده ...
ته :این ضربه یعنی اینکه اگه یکم دیگه بهش فشار بیاد ممکنه به مشکلات بزرگتر تبدیل شه.
شوگا :نباید فشار بیاد بهت ....تا وقتی پات خوب بشه من حواسم به باندت هست
جیمین اخماشو توهم برد ... درسته که گذاشته بود شوگا باهاش راحت تر باشه اما خب اون هنوزم اونقدر بهش اعتماد نداشت نتونست همچین چیزی رو بزاره
بعدم اصلا مگه اون میدونست که باید داخل باندش چیکار کنه
....چه اتفاقاتی توی باندش میفته
شوگا که سکوت جیمین رو دید ادامه داد
شوگا:نگران نباش .... این بچه ها هم پیشمن.
جیمین بخوبی منظور شوگا رو گرفت .....
اون در واقع گفت که من نمیتونم کاری بکنم آروم باش دوستای خودت پیشمن و هواسشون بهم هست
البته این برداشت پر طول دراز
جیمین بود
جیمین اخماشو باز کرد
... راست میگفت این بچه ها و شوگا پیش هم بودن... امکان نداره چیزی از زیر چشم تیز بین تهیونگو کوکی رد بشه
اما شرکت رو باید دست کی میداد .... کارای باند اونقدری زیاد هست که نشه به هر دوتاش رسیدگی کرد ... از طرفی پدرش هم هست باید حواسش به اون هم میبود
بهتر بود کار ها رو تقسیم کنه
اینطوری میشد که شوگا ،کوک و ته ته کای باند
و
جک ،جیناو رز کارای شرکت
از اولم دلش نمیخواست زیاد توی این گند کاری دخیلشون کنه اما خب نمیشد
انگار هر کاری میکرد عکس اون کار اتفاق میافتاد
سرشو بالا آورد جیمین رو به شوکا گفت
ج:اوهوم اگه این کارو بکنی که خیال من راحت میشه ...جبران میکنم برات
شوگا به تکون دادن سرش اکتفا کرد
رو به بقیه بچه ها ... جدی و با اخم گفت :
ج: نمیشه هم کارای باند رو انجام بدین هم کارای شرکت رو پس تقسیم میکنم بینتون
رز ،جک ،جینا کارای شرکت رو انجام میدید و هر جا مشکل داشتید بگید تا راهنماییتون کنم هرچند آلفردو هم هست میتونید از اونم راهنمایی بخاید .
رو به ته و کوک :
ج:و شما دونفر هم به شوگا توی کارای باند کمک میکنید و هرجا که اتفاقی افتاد خبرم میکنید تا یه راه حلی براش پیدا کنم ... مفهومه ؟
پنج نفر یک صدا گفتن :
()+:--&&:بله
ج:خوبه
حالا باید پروژه پدرشو عقب مینداخت ... اون در داخل جنگ دقیقا وسط کار بود
یعنی خودش هم باید میبود تا بقیه رو رهبری کنه نمیتونست بزاره افرادش برن اما خودش نره
نگاهی به پاش انداخت
این پا حداقل پنج روز انداختتش پس باید برای شیش روز دیگه برنامه ریزی میکرد
چند وقت با پاش نباید کار کنه..
احتمال اینکه خشک بشه هست پس باید یروز فقط با پاش درگیر باشه
با صدای شکمش به خودش اومد و یادش اومد اصلا برای چه کاری پایین اومده بود
نگاهی به بقیه انداخت که داشتن نگاهش میکردن
ج:نمیخاین غذا بخورین ؟
(((((پنج روز بعد )))))
ج:اههه چقدر خشک شده .
پنج روز گذشته بود ... دیروز که دکتر رفته بود گفتن میتونن پاش رو از داخل عاطل در بیارن اون
با پاش حرکت نکرده بود برای همین هم
پاش عین سنگ سفت شده بود و حرکت باهاش تقریبا غیر ممکن شده بود...
اما خب سخت یا غیر ممکن برای جیمین بهایی نداشت.. برای همین از اون موقع تا حالا داشت سعی میکرد راه بره و بتونه پاش رو نرم کنه ......،،،،،
این چند روز همه رو زیر نظر گذاشته بود .. از وقتی از پیش پدرش اومده بود براش عجیب بود که چرا پدرش سه روزه ولش کرده بود
و خب این خودش یه غیر ممکن حساب مشد ... اما هر وقت از تهیونگ و جونگ کوک میپرسید .... رفتاروشون عجیب میشد ... تهیونگ به خودش مثلت بود اما جونگ کوک نه ،انگار هول میشد... دستو پاشو گم میکرد و هر وقت حرفی میزد که پایانی نداشت تهیونگ حرفو کامل میکرد و انگار جونگ کوک رو کنترل میکرد..
از بقیه بچه ها هم پرسید اونا هم هول میشدن و به تته پته میفتادن
اصلا دلش نمیخاست فکر کنه بچه هاش
بهش دروغ میگفتن چون امکان نداشت ... دوست نداشت همچین فکری کنه و بعد از خودش بدش بیاد
پس احتمال دروغ کنار میرفت
ممکن بود اونا چیزی رو میدونستن که نمیخواستن بگن این بنظر بهتر بود تا دروغ ... با هر روزی که میگذشت پروژه پدرش بهش نزدیک تر میشد و جیمین مصمم تر از قبل برای بیخبر گذاشتن بچه ها میشد
... اونا معصوم تر از چیزی بودن که بیان اونجا چیزایی رو ببین که توی مغزشون نمیگنجه بَعدم
احتمال مرگ خودش خیلی زیاد بود نمیتونست روی جون بچه ها ریسک کنه حتا برای افرادش هم طوری برنامه ریزی کرده بود که اگه شکست خورد فقط خودش آسیب ببینه یا فقط خودش کشته بشه ... افراد پدرش خیلی زیاد بودن... علاوه بر اینا پدرش برای خودش چند تا فرمانده داخل چند کشور گذاشته بود تا در زمان سختی اونا کمکش بیان پس زمانی که جیمین بره اونجا احتمال اینکه اونا اونجا باشن هست و یا حتا
احتمال اینکه بتونه پیروز بشه و بعد اونا برای انتقام هم بیان باز هم هست
برای همین از شوگا خواست تا تعداد زیادی از افرادشو بهش قرض بده مطمعن میشد که سالم برگردن همینطور تعداد زیادی هم سلاح گرم گرفته بود تا در صورت نیاز استفاده کنه اما دلیل استفاده ازشون رو ...
به شوگا نگفت
..... بخاطر اینکه اونا خیلی وقت نبود که باهم دوست بودن و جیمین نمیخاست که شوگا رو وارد مشکلات خودش بکنه ..
با آلفردو همهی برنامه هاش رو ریخته بودن و فردا میرفت برای انجام عملیات ،
الان داشت سعی میکرد راه بره اونم به کمک شوگا
اون دقیقا پشت سر جیمین ایستاده بود تا اگر جیمین کم آورد کمکش کنه و بشینه
و واقعا جیمین ازش ممنون بود
شوگا فرد خیلی خوبی بود ... اون بخوبی کمکش کرده بود و زیاد هم ازش سوالات عجیب غریب نمیپرسید
و حتا با جیمین هم صمیمی شده بود
ج:اههه هیونگ پس این کی میخواد نرم شه .. خسته شدم
شوگا :یکم دیگه تحمل کن جیمینی زود پات نرم میشه بهت قول میدم تا چند ساعت دیگه حتا بتونی فوتبال هم بازی کنی
ج:اوه نه ممنون من فقط میخام تا اتاقم خودم برم همین
شوگا : یه اونجاش هم میرسی،
.... بیا بریم یکم استراحت کن دوباره شروع میکنیم .
ج: باشه هیونگ منکه واقعا خسته شدم .
شوگا جیمین رو کمک کرد تا آروم آروم به سمت مبل بره و روش استراحت کنه
جیمین از آب میوه ای که اجوما براش آورده بود خورد تا دلش خونک شه
شوگا :....
ادامه دارد ......
_________
سلام بچه ها چطورین ؟خدا کنه که خوب باشید
ببخشید بابت دیر آپ کردنم اگر بخوام براتون دلیل بیارم همش الکیه چون واقعا اون قدر دلیل بزرگی نبود فقط خیلی خسته بودم نمیگم از الان به بعد تند تند اپ میکنم اما سعی میکنم بهتر آپ کنم
این چند وقته فقط پارت های پلیس من رو گذاشتم میخام یکی یکی تمومشون کنم
ممنون که حمایت میکنین
پارت بعد هم بزودی اپ میشه
بدورد
VOUS LISEZ
پرواز
Actionخب سلام بچه ها خلاصه فیک (جیمین رو همه میشناسند اون مدیر شرکت دیااکو یکی از معروف ترین شرکت هاست به نظر مردم جیمین یه فرشته ی تمام عیار و ع که بخاطر گذشته تاریکش به این تبدیل شده حالا گذشته جیمین چی بوده یا اینکه قراره با چه مشکلاتی در آینده روبرو...
