part 11💙🌊

486 58 22
                                    


تهیونگ چنگ محکمی به بازو بزرگ و قدرتمند کوک زد و دادش به هوا رفت آلفا انگار دیگه مغزش کار نمیکرد

فقط به یک چیز فکر میکرد خودش و گرگش به هیچ قیمتی نمیزاشتن تهیونگ مال یکی دیگه بشه

_ کوک...آه.. ب...بسه

+ ششش برفک تو مال منی ...آه ... فقط من

تهیونگ میدونست اگه کوک رو آروم نکنه اون در حد اینکه شکمش رو بشکافه و توله اش رو با چاقو نقره ای رو میز بکشه و مطمئن شه که دیگه توله ای وجود نداره پیش میره

پس زود دستاش رو دور گردن عرق کرده الفا حلقه کرد و انگشت های کشیدش رو وارد موهای زغالی و خیس مرد کرد با نوازش کوک رو به سمت خودش خم کرد، با لرزی که تو تنش افتاده بود بوسه سطحی به لب های الفا زد و سعی کرد با دردی که تو تنش در حال گرفتن جونشه حرف بزنه

_ میدونم....آه.. الفا.... می...دونم ولی داری برفکت رو میکشی ....آه.. درد داره.. آلفا

کوک انگار که به خودش اومده بود، متوقف شد خون از چشماش پاک شده بود و جاش رو بغضی که تا الان هیچکس ندیده بود سراغش اومد ، چشمای عصبیش پر از اشک شد ولی هنوزم اعصبانی بود عضوش رو بیرون کشید و یک دفعه کل حجمش رو وارد حفره خونی و پر از اسلیک تهیونگ کرد عصبی رو‌ لب ها تهیونگ غرید

+ من بهتر میتونم بفاکت بدم یا اون تهیونگ ها؟ کدوممون میتونه بهت لذت بهتری بده؟ کدوممون بهتریم برفک؟

تهیونگ با درد سرش رو به تخت کوبید جا مارک رو گردنش میسوخت درد کل وجودش رو گرفته بود ،
باید سریع اون الفا عصبی رو آروم میکرد

_ معلومه که تو آلفا....آه... تو بهترینی...مرد من

آخر جملش رو با تردید زمزمه کرد ولی موفق شد اون الفا رو آروم کنه
کوک به آرومی به لب های تهیونگ بوسه ای زد و عضوش رو بیرون کشید ، چشمش به حفره زخمی تهیونگ افتاد با پلکی که زد اشک از چشما مرد قدرتمند پایین ریخت سرش رو تکان داد و پایین انداخت تا تهیونگ متوجه اشک هاش نشه

ولی دیر شده بود تهیونگ اشک هاش رو دیده بود و داشت با خودش مبارزه میکرد، اون الفا توله ناخواسته اش رو کشته بود ،درد بزرگی بهش هدیه داده بود، بدون اجازه اش مارکش کرده بود... ولی بازم نمیتونست اشک اون رو ببینه پس بدون فکر زمزمه کرد

_م..من.. خوبم کوک...گریه نکن

جونگکوک دست های تهیونگ رو گرفت روشون بوسه پر محبتی گذاشت ، لباساش رو کند و تن لخت تهیونگ رو به آغوش کشید میدید که تهیونگ با گاز گرفتن لب پایینش میخواد دردش رو پنهان کنه ....

به سمت آبشار که فقط مال خودش و دوردونه اش بود رفت وارد آب شد رو سنگ های ریز رود نشست
تهیونگ با درد چنگی به بازو زخمی کوک که خودش باعثش بود زد و زیر گوش کوک زمزمه کرد

_ درد دارم

کوک با عذاب وجدان به پیشونی معشوقش بوسه ای زد

+ شش ببخشید برفکم من نمیتونستم از دستت بدم

کوک تهیونگ رو پاهاش نشوند ، تهیونگ با دردی که داشت نمیتونست لجبازی کنه پس خودشو رو دست های قدرتمند کوک رها کرد سرشو به شونه آلفا تکیه داد
الفا دستش پایین برد و تو آب فرو کرد انگشت فاکش رو حفره زخمی امگا کشید و با حرکات دورانی ماساژی به حفرش داد و خون رو پاک کرد تهیونگ با درد ناله ای زیر گوش کوک رها کرد و سرشو به شونه کوک فشرد


موهای برفی تهیونگ رو هوا می‌لرزید با درد چنگ های ریزی به شونه کوک میزد کوک با عذاب وجدان داشت بدن دلبرش رو میشوست ولی با افتادن دست تهیونگ از رو شونه اش به چشم های برفکش نگا کرد با دیدن بسته بودن چشم های معشوقش با ترس بلند اسمشو غرید ...

.............~~~~~💙🌊 پرش زمانی

تهیونگ به سختی پلک هاش رو از هم فاصله داد با چند بار پلک زدن تونست اطرافش رو تشخیص بده جیمین در حالی که رو تخت کنارش نشسته بود و موهای یخیش رو نوازش میکرد لبخند گرمی بهش زد و صداش کرد

؛ تهیونگ کوچولو من بلاخره بیدار شد

_ چیشده جیمین احساس میکنم سنگینی بزرگی از روم بلند شده

& هیچی فقط آلفا جئون تو رو از دردسر بزرگی نجات داد ولی قیمتش جون توله ات بود


یونگی بی اهمیت به چیزی حرف هاش رو زد که یکدفعه بالشتی به صورتش برخورد کرد


؛ میتونی خفه شی عزیز دلممممم


تهیونگ بیخیال سری تکون داد و رو تخت نیم خیز شد اون بچه رو نمیخواست چه قبول کنه چه نه اون بچه آینده ای نداشت پدرش یه قاتل بود و این حقیقت آینده اون توله رو نابود میکرد


کوک وارد چادر شد با دیدن بیدار بودن معشوقش به سمتش قدم های تندی برداشت تا خواست برفکش رو به بغل خودش بکشه و حسرت تو دلش رو کم کنه تهیونگ به عقب هولش داد

_ به من دست نزن روانی
-----------------------

این پارت یکم کوتاه شد به بزرگی خودتون ببخشید🤍🌷
حمایت یادتون نره مرواریدها

و اینکه بعد تموم شدن این فیک قراره یه فیک هیجانی دیگه بنویسم که اگه از این فیک خوب حمایت شه اونم ادامه میدم خواستم معرفی کنم :

و اینکه بعد تموم شدن این فیک قراره یه فیک هیجانی دیگه بنویسم که اگه از این فیک خوب حمایت شه اونم ادامه میدم خواستم معرفی کنم :

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.


wingless butterfly🦋Donde viven las historias. Descúbrelo ahora