فقط سه نفر از ما

720 123 81
                                    

.
*«افسوس که وارث دنه‌تور، فرمانروای برج نگهبانی چنین درمی‌گذرد! چه پایان تلخی. گروه اکنون به کلی نابود شده...»
دو برج، جی.آر.آر.تالکین
.
د.ا.د نایل: در زدم و منتظر موندم. جوابی نیومد. آهسته لای در رو باز کردم. لیام روی تختش نشسته بود و دست‌هاش روی صورتش بود. آب دهنم رو قورت دادم و با صدای ضعیفی گفتم: «لیام! همه آمادن!»
بدون این که نگاهم کنه پا شد و از مقابلم گذشت.

پشت سرش از پله‌های خونه‌ش پایین رفتیم. سوفیا دم در با نگرانی نگاهش می‌کرد. لویی توی خیابون پشت ماشین نشسته بود. داشت سیگار می‌کشید. جرئت نکردم اعتراض کنم. این روزها سگ شده.

لیام و سوفیا عقب نشستن و من جلو کنار لویی. اون طوری با خشونت به جاده زل زده بود که انگار خود کریلوف جلوش ایستاده و می‌خواد زیرش بگیره.

من لبم رو گاز گرفتم. باز داره گریه‌م می‌گیره. اما اگر الان جلوی لویی بغضم بترکه وحشی می‌شه. شاید یهو تصادف کنیم. به سختی آب دهنم رو قورت دادم.

گوشیم زنگ خورد و هر چهارتایی از جا پریدیم. سوفیا یه جیغ عصبی کوتاه از دهنش در رفت. جو خیلی سنگینه.
گوشی رو برداشتم و دم گوشم گذاشتم: «کجایی هوران؟»

ساندره! گفتم: «تو راهیم قربان!»

-«باشه پس فعلاً!»

صدای اون هم عصبیه! قطع کرد. آه کشیدم و توی صندلیم فرو رفتم. چشم‌هام می‌سوزه. بالاخره رسیدیم. از ماشین پیاده شدیم و به جمعیت نگاه کردیم. این همه آدم!

برامون راه باز کردن تا جلو بریم. لویی با هر قدمی که برمی‌داره بلندتر و عمیق‌تر نفس می‌کشه. انگار الانه که خفه بشه. پاهای من می‌لرزه.

صدای گریه من رو سر جام میخکوب کرد. دیگه دلم نمی‌خواد جلوتر برم. ولی مجبورم. جمعیت من رو به جلو هل می‌دن و میوفتم توی دایره‌ی خالی از مردمی که وسطه. جما روی زمین نشسته و زار می‌زنه. لویی جلو می‌ره و کنار جما زانو می‌زنه. دستش رو روی دست جما می‌ذاره. من بعد از شنیدن ترکیدن بغض لیام دیگه طاقت نمی‌آرم. اشک‌هام سرازیر می‌شن.

ما جلوی تابوت‌ها می‌شینم. لویی جلوی هری، لیام جلوی زین و من جلوی ربکا!
سه نفری که موندن، مقابل سه نفری که رفتن!

و به این فکر می‌کنم که ای کاش هرگز اون پرونده‌ی لعنتی رو نمی‌دیدم.
.

د.اد لیام: نایل گفت: «خیلی خوب گایز! متأسفم بابت کاری که باهاتون کردم. ایده‌ی سر کار گذاشتن خواننده‌ها رو از ایزی سفیرا نویسنده‌ی داستان معروف لیسد گرفتم. (من لیسد رو تا وسطاش انگلیسی خوندم تا بالاخره فهمیدم ترجمه‌ش تو پیج 1diran هست. هنوز که هنوزه یادم میوفته احساس حماقت میکنم.) ایزی توی اولای لیسد یه کاری میکنه که خواننده‌ها فکر کنن هری مرده و بعد یهو میگه همش شوخی بود. :)

بسه دیگه بابا هنور تو شوکید؟

I pranked you guysssss!!!

نایل نیستم آقا، راز صحبت میکنه.خیلی دوست داشتم الان قیافه‌هاتونو می‌دیدم! (:دییی)

شرمنده فکر این یهو دیشب اومد تو ذهنم ولی خدایی باحال بود. لطفا به اجدادم فحش ندید خودم الان در خدمتتون هستم.

باشه حالا قاطی نکنید الان قسمت اصلی رو میذارم. قول میدم دیگه سر کارتون نذارم شرمنده! حالا بخندید با هم آشتی کنیم باشههههههه؟؟؟؟؟
بخندید. آفریییییین!
.
پ.ن: I have worms and I know it! :)

#رازکرمو

Faith(3): Lost GirlsWhere stories live. Discover now