21 آبان - 12 نوامبر
هری همیشه با لویی پشت تلفن صحبت میکرد، هرروز وقتی که لویی شیفتش تموم میشد. اونا بیست سوالی بازی میکردن، لویی به موقعش راجب چیزایی صحبت میکرد که میخواست راجب هری بدونه، هری هم بیشتر سوال میپرسید. اون میخواد بدونه که لویی تاملینسون کیه، تنها چیزایی که فهمید این بودن که لویی نقاشی و نوشتن رو دوست داره.
اون فکر کرد که اتاقای لویی پر شده از نقاشیایی که کشیده و شایدم کتابایی که مینویسه.اون تصور کرد که لویی بااستعداده، اون به نظر میرسه که از اون آدمای خلاق باشه.
هری دوباره خونه تنها بود، اون داشت سعی میکرد که از لویی بپرسه اگه میتونه بره پیشش. اون فقط میترسید لویی فکر کنه که اون مزاحم و كَنه و خسته کننده اس. هری از هالووین به بعد دیگه خونه لویی نرفته بود. فکر کرد شاید این زمان خوبیه که ازش بپرسه، اون خیلی وقته که اونجا نبوده. هری گوشیشو برداشت، میترسید که به لویی زنگ بزنه، به جاش اس ام اس داد
هری: سلام!
لویی: سلام
هری: سرت شلوغه؟ :/
لویی: نه، چطور؟
هری: خب اگه مشکلی نداری، میتونم بیام پیشت؟
لویی: آره، میتونی بیای :)
هری لبخند زد، لویی عصبانی به نظر نمیرسید پس اون به لویی گفت که تا چند دقیقه دیگه اونجاست. هری ژاکت و کفشاشو برداشت، اتاقشو ترک کرد وقتی مطمئن شد که تموم درا قفلن. اون کلیدارو برداشت و تو جیبش جاشون کرد، و خونشو ترک کرد. اون همیشه استرس داشت وقتی میخواست بره خونه لویی، میترسید که مردم محله ببیننش که داره میره اونجا.
اون ژاکتشو پوشید و از خیابون رد شد، به اطراف نگاه کرد. هیچکس بیرون نبود، اون آروم دویید سمت خونه لویی، در زد. لویی بلافاصله درو باز کرد، بازوی هریو گرفت و کشیدش داخل خونه
"ببخشید...من نمیخوام تو دردسر بیفتی" لویی عذرخواهی کرد
"فهميدم" هری گفت، لب پایینشو گاز گرفت
"من فکر کردم - اصلا دنبالم بیا" لویی گفت، هری دنبال لویی رفت بالای پله ها. هری به عکسایی که رو دیوار بود نگاه کرد، بیشترشون لویی بود. هری لبخند زد وقتی دنبال لویی رفت تو اتاقش، اون درو باز کرد و اجازه داد که هری اول بره تو.
"خوشت میاد؟ بلخره اتاقمو تموم کردم" لویی گفت، به چارچوب در تکیه داد، دست به سینه وایساد.
اتاق لویی راحت و تمیز بود، یه عالمه چراغ رو سقف آویزون شده بود، و پستر روی دیوار. تختش هم مشکی بود.
YOU ARE READING
Sin (persian translation)
Fanfictionگى بودن گناهه. تتو كردن گناهه. سكس داشتن قبل از ازدواج گناهه. بودن با لويى گناهه، هرى اينو ميدونه. اون ميدونه بودن با اون مرد مخالف هر چيزيه كه اون باور داره. اما حتى اگر اون مذهبيه ولی هنوزم كنجكاوه. *** *this book is translate by page and its no...