27 آذر - 18 دسامبر
هری استرس داشت، نگران بود و نمیدونست لویی میخواد چیکار کنه و همینطور پدرش.
پدر و مادرش لباسای خوبی پوشیده بودن، جما یه لباس آبی با طرح گل پوشیده بود. هری شنید که پدرش به جما گفت که لباسای خوبی بپوشه تا برای لویی خوب به نظر برسه، این باعث شد حال هری بهم بخوره. پدرش داشت از دختر خودش استفاده میکرد.
"باید جلوش خوب به نظر برسی تا اون بفهمه که چیو داره از دست میده..." هری شنید که پدرش داره به جما میگه و جما هم سعی میکنه یه چیزی بگه ولی میدونه که تو این بحث برنده نمیشه. لویی خیلی راجب دخترایی که سعی کردن استریتش کنن به هری گفته.
طوری که اونا سعی کردن با لویی لاس بزنن، فکر میکردن که با بقیه دخترا فرق دارن ولی اخرشم موفق نمیشدن. لویی به پسرا علاقه داشت. هیچ دختری نمیتونست تغییرش بده.
هری به مادرش کمک کرد که غذارو بذاره رو میز، خواهرش داشت دستمالارو میذاشت رو میز و پدرش پشت تلفن با فین صحبت میکرد. بعضی اوقات هری به پدرش یه نگاه مینداخت، بهش اعتماد نداشت. نه به خاطر لویی ، چونکه پدرش طوری بود که حتی به آدمایی هم که اهمیت میداد خیانت میکرد.
"هری!بیا اینجا!" مادرش با عصبانیت گفت، هری رفت تو آشپزخونه. ایندفعه دیگه چیکار کرده؟ مادرش بهش گفت که بیاد نزدیک تر و هری قبول کرد.
"موهات افتضاحه هری!" مادرش تقریبا داد زد. هری انگشتاشو برد لای موهاش، با شوک به مادرش نگاه کرد.
"فقط فرفریه" ( عزيزم:((( )
"نه، من یه بار موهاتو شونه کردم و عالی شد. الان افتضاحه، برو بالا و شونه کن" مادرش دستور داد، هری سعی کرد از خودش دفاع کنه ولی مادرش اونو گرفت و هولش داد از آشپزخونه بیرون.
هری ناله کرد، چندبار دستشو برد لای موهاش قبل از اینکه بره تو هال. پدرشو دید که گوشیش دستش بود.
"بابا...ام...چه نقشه ای برای لویی دارین؟" هری گفت، صداش گرفت وقتی پدرش بهش زل زد.
"ما نمیخوایم بهش آسیب بزنیم هری، اون فقط نیاز داره که یاد بگیره ارتباط داشتن با خدا باعث میشه که از گناهاش باخبر بشه" (-_-)
پدرش به هری گفت. هری میدونست که همه مسیحیا اینطوری نیستن. بعضیاشون مهربونن، قضاوت کننده نیستن و ذهناشون بازه.
این دقیقا برعکس خانوادش بود. اگه فکر میکنین خانواده هری بدن فقط بهتره که پدر بزرگ و مادر بزرگشو ببینین.
صدای زنگ در اومد، ضربان قلب هری رفت بالا.
پدرش بلند شد، رفت سمت در و بازش کرد. چشمای هری درشت شد، لویی متفاوت لباس پوشیده بود. اون خوشگل به نظر میرسید، موهاشو حالت داده بود و به هری نگاه میکرد، لبخند میزد.
YOU ARE READING
Sin (persian translation)
Fanfictionگى بودن گناهه. تتو كردن گناهه. سكس داشتن قبل از ازدواج گناهه. بودن با لويى گناهه، هرى اينو ميدونه. اون ميدونه بودن با اون مرد مخالف هر چيزيه كه اون باور داره. اما حتى اگر اون مذهبيه ولی هنوزم كنجكاوه. *** *this book is translate by page and its no...