فصل ششم

125 15 0
                                    

از نگاه انجلا
ساعت پنج شد و من خواستم ی شلوارک کوتاه با ی بلوز و کت ستش بپوشم که وقتی هوارو دیدم نظرم عوض شد،ی بلوز سفیدم و با ی شلوار لی یخیم که پاره پاره بود رو با ی کت سفید پوشیدم(عکسشو گذاشتم). اوه الانه که ماریا برسه اونجا باید زودتر برم، به ماشین سوار شدم و به سمت اون سه تا خونه که املاک گفته بود به اولیش رفتم وقتی ماریا رو دیدم سلام کردیم و رفتیم به سمت خونه ها همینطور سهتاشونم نگاه کردیم ولی ماریا هر بار یه بهونه یی در میاورد که اخرسر املاک گفت:ی خونه دارم که مطمئنم نمیتونین از این بهترشو پیدا کنین ما هم راه افتادیم ماریا رو داشتم تهدید میکردم که اگر اینو دوست نداشته باشه دیگه تو هتل میمونی اونم میگفت باشه باشه که رسیدیم اونجا ماریا وقتی اومد تو گفت :
_واو....واو....واوووو اینجا عالیه هم سالن ورزشی داره هم لابیش عالیه هم به مرکز شهر نزدیکه ببین من اینجا رو دوست داشتم
_واقعا ؟
_ارهههه اینجا عالیه
_بیا بریم پایین قهوه بخوریم
من گفتم و منتظر جواب موندم
_میدونی که من متنفرم از قهوه ولی ی ککتیل میوه ای البته بدون الکل میخورم.
_اوه ماریا تو کی بزرگ میشی.
_مگه من بچم فقط قهوه و الکل و چیزایی که تلخه رو دوست ندارم همین.
_باشه باشه الان حوصله ی جر و بحث ندارم بمونه واس بعد باهم در مورد این حرف میزنیم.
_منو که میشناسی بجز نظر های خودم نظر های هیچکسو قبول نمیکنم حتی بهترین دوستم .
_اوه باشه باشه بیا بریم
تو کافی شاپ پایین همون ساختمون نشستیم و ماریا ی ککتیل میوه ای و منم قهوه سفارش دادم
اوه ماریای بی وفا خوب حداقل میتونست واسهی هفته بیاد اون میترسه زین رو از دست بده ولی نمیخواد واقعست هارو ببینه من از وقتی اونو میشناسم دوتامونم زین گرلیم همیشه ارزومون بود ولی الان جوری زین جلومون ظاهر شد که حتی تصورشم برامون سخت بود ولی هر چی باشه میگن همه ی روز به ارزوهاشون میرسن امیدوارم ماریا هم برسه
ماریا:هی دختر مردی یا زنده ای؟
_ها نه نه اینجام داشتم فکر میکردم
_به چی؟
ماریا اینو با پوزخند همیشگیش گفت
_هیچی به اتفاقات اخیر فکر میکردم .اوه،میشه اونطوری نخندی
_هی من که نخندیدم
_منم که پشت گوشام مخملیه. ماری تورو خدا وقتی اونطور میخندی اعصاب خورد کن میشی
_ههههههه این خاصیت منه
بدجوری داشتم بهش چپ چپ نگاه میکردم که موبایلم زنگ زد
_عوض اینکه چشات از جاش دربیاد پاشو اون تلفنت رو جواب بده
بدون اینکه چیزی بگم تلفنم رو برداشتم و رفتم بیرون بعد از اینکه با هری کلی حرفیدیم اومدم.
_کی بود؟
_همون دوستم که تو خونش میمونم
_من...میخوام...اون دوستتو بکشم
_مااااااااارییییییاااااااااا
_چته اسمم خیلی دوس داری؟
_ماریا داری رو اعصابم رژه میری بسه
_باشه ولی چرا اینقدر حساسیت نشون میدی؟
_درباره ی اون اونطوری حرف نزن اون خیلی خوب و مهربونه .
_ببخشید ها اون شخص دختره یا پسر هاااااااننننننن؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
_ولش،حالا کی میخوای خونه بخریم؟
_نهههههههههههه
_باز قاط زدی؟چی نه؟
_اگه نگی دختره یا پسر از این کافه بیرون نمیرم.
_اهان.....همون چیزه .....میدونی چیز شد .....اوف بابا پسره
-اوه اوه اوه بعلهههههههه عروسی کیه انشا الله به به هیچیم ندارم بپوشم چرا اینقدر دیر میگی نچ نچ نچ .
_ماریا بس کن . اون دیوید رو میدونه. ما فقط دو دوست خوبیم
_اه ذوق زن ادم از اول میگه ،حالا از کی دوست شدین؟
حالم یهویی بهم خورد حس کردم هرچی از صبح خوردم دارم بالا میارم زود دویدم سمت دستشویی ماریا هم داشت پشت سرم میدوید
_چت شد تو؟بریم بیمارستان ؟مردی یا زنده ای هی؟؟؟؟؟
_اوقققققق نه بابا کار هریه
_هری دیگه کیه ؟هری...هری... هریییییییییی.....اون بیشعوره نمیدونم چی چی(اینجاها سانسور شد)به توچی داده چت شده ای واییییی من اونو میکشم.
_صبح پنکیک درست کرده بود از اون حالم بهم خورد
_اهان، تو هری رو از کجا میشناسی ایا ؟مگه دیدنش ارزومون نبود؟ ای بیشعور درجه یک تو هری رو دیدی و به من چیزی نمیگی؟ای بمی.....
_ماری یکم نفس بکش همشو تعریف میکنم برات.
_اه ،باشه
_بیا بریم بشینیم
بعد از اینکه کلی فک زدیم و گفتیم و خندیدیم من پاشدم رفتم

.......
بچه ها ببخشید این فصلکم شد حسابی سرم شلوغ بود و مسافرت بودم امیدوارم برای شما هم تابستون خوبی باشه قول میدم تا فردا چپتر بعدی رو بزارم بوس بوس دوستون داریمf&T

Traveling to New York ( Zayn Malik)Where stories live. Discover now