3rd Melody

372 33 6
                                    

مامان زیپ لباس ملودی رو بالا کشید: بریم دخترم؟

ملودی: آره مامان من دیگه کاری ندارم.

مهیار با یه کت شلوار سفید از اتاقش بیرون اومد. سرش تو کتابش بود.

سوهو: مهیار پسرم دیگه کتابتو نیار لطفا...

مامان: قربون پسرم برم الهی! با دوماد اشتبات نگیرن یه وقت

مهیار اول رو به بابا گفت: پدر من باید این فصل رو تا شب تموم کنم.

و بعد رو به مامان: مرسی مامان اما من مغز خر نخوردم که انقد زود ازدواج کنم.

مامان: فدات بشم... حالا دیگه کتابتم بذار کنار. باشه؟

مهیار به فارسی و خیلی آروم گفت: خوش حالم باشین من کتاب میخونم. خوبه مثه دخترت برم بچسبم به جنس مخالف...

مامان و بقیه به حرف مهیار بی توجه بودن. همه نشستن توی ماشین و به طرف سالن حرکت کردن

سوهو: پرنیا من این رئیس "لو" رو سال هاست ندیدم. خیلی خوشحالم امروز می بینمش... مرد خیلی لایق و تواناییه...

پرنیا: جدی؟ خب حالا چی شده بعد این همه سال اومدن کره جشن گرفتن؟

سوهو: عروسی پسرشه! چون عروسش کره ایه اومدن اینجا. مارو هم دعوت کردن به هر حال ما رئیسشیم دیگه باید باشیم اونجا.

بعد رو به ملودی گفت: دیدی بابا، دیدی گفتم این جشن خاصه؟ عروسی داریم میریم بعد از مدت ها!

ملودی واسه یه لحظه خودشو شاد نشون داد: آره بابایی...

ولی بعد ازینکه بابا حواسش نبود سرشو پایین انداخت و آه کشید

مهیار چون واسه این که به کتاب خوندنش گیر میدادن ناراحت بود به فارسی به ملودی گفت: برای تو که بد نشد کلی پسر جدید میبینی.

مامان: مهیار عزیزم با ملودی کل کل نکن.

مهیار صداشو یکمی برد بالا: چیه مامان مگه دروغ میگم. شما و پدر که هیچی بهش نمی گین.

سوهو: چیزی شده پرنیا؟

پرنیا: نه عزیزم...

سوهو آه کشید: کاش فرصت میشد بیشتر فارسی یاد بگیرم.

بعد از چند ساعت رسیدن به سالن. مامان درو واسه ملودی باز کرد و دستشو گرفت: بیا پایین عزیزم.

ملودی آروم پایین اومد، لباسش کوتاه و خیلی شیک بود.

مامان تو گوشش گفت: امشبم دل همه ی پسرارو می بری منم نمی تونم مانع شم ولی حواست باشه... حرفایی که بهت زدم رو فراموش نکن

مهیار: مامان باز داری چی تو گوش این بچه میخونی؟ اصا همه ش تقصیر توئه این این شکلی بار اومده

سوهو: مهیار پسرم چیزی شده؟ خب به منم بگین

مهیار: چیزی نیس پدر...

ملودی دست مامان رو گرفت: نگران نباش مامان من کار اشتباهی نمی کنم. من دیگه بزرگ شدم.

مامان: میدونم عزیزم.

باهم رفتن تو و با همه سلام و احوال پرسی کردن. نشستن پشت یه میز.

مهیار کتابشو جمع کرده بود و فقط حواسش به ملودی بود.

ملودی لیوان آب میوه ش رو سر کشید. از وقتی اومده بودن حواسش به یه پسره بود که موهای خوش رنگی داشت و از دور خیلی ناز و خوشگل به نظر میرسید باید میفهمید از نزدیکم همینقد خوبه یا نه

زیادی دور و بر عروس و دوماد می پلکید ملودی هم باید می فهمید اون چه نسبتی باهاشون داره

مهیار: چیه؟ باز از کی خوشت اومده

ملودی از رو صندلیش پاشد و حتی جواب مهیارو نداد

رفت به طرف همون پسر. پسر کنار یه میز بزرگ ایستاده بود و گوشی دستش بود.

ملودی اون طرف میز ایستاد و به مردم توی سالن خیره شد. هرکس مشغول کاری بود. بعضی ها هم وسط داشتن می رقصیدن

پسر که متوجه ملودی شده بود هی بهش نگاه مینداخت... بعد کنار ملودی اومد و گفت: ببخشید منتظر کسی هستین؟

ملودی: چطور مگه؟ مزاحمم؟ میخواین برم یه جای دیگه وایسم!

-: نه بابا... من که چیزی نگفتم... مهمونیه خودتونه.

دوباره برگشت سر جای اولش و گوشیشو درآورد. ملودی بار ها و بار ها ازین روش واسه جلب توجه پسرای با نمک مجلس استفاده کرده بود. دو دقیقه نگذشته بود که پسر دوباره اومد: مثه اینکه ایشون نمیان...

ملودی: به شما مربوط نیس. من هرچقد لازم باشه منتظر میمونم.

پسر: گفتم خسته میشین حداقل برید بشینید اگه اومد من بهش بگم بیاد سر میزتون

ملودی: آقا میشه انقد تو کارای من دخالت نکنین؟

پسر از بی ادبی ملودی خسته شد و گفت: تو کی هستی که اینطوری با من حرف میزنی؟ این مهمونیه داداش منه! تو حق نداری...

ملودی دستشو رو بینیش گذاشت: ششش ساکت. مراقب حرف زدنت باش.

پسر با تعجب به ملودی نگاه کرد و دیگه داشت از کوره در میرفت...

ملودی لبخند شیطنت آمیزی زد و گفت: اگه داداشِ دومادی بذار یه چیزی بهت بگم.

پسر منتظر ادامه ی جمله بود

ملودی خنده ی شیرینی کرد و گفت: بابات از بابای من حقوق میگیره آقا پسر.

دهن پسر واموند: کیم ملودی؟

ملودی: خودم هستم و شما؟

پسر که داشت از خجالت آب میشد: لوهان...

The Melody of My HeartWhere stories live. Discover now