صبح که ملودی بیدار شد خبری از لوهان نبود. تصمیم گرفت به یوعه سر بزنه و حالشو بپرسه
جلوی در اتاقا ایستاده بود.
ملودی: وای یادم رفته کی به کیه :(
همونطور که داشت فکر میکرد کدوم اتاق مال یوعه ست یکی از پشت دستشو روی شونه ی ملودی گذاشت. ملودی برگشت
الن: صبح بخیر.
ملودی: صبح بخیر الن.
الن: چی شده؟ گم شدی؟
ملودی: نه بابا... فقط یادم نیس اتاق یوعه کدومه. میخوام بهش سر بزنم حالشو بپرسم
الن: بیا باهم بریم.
الن در صورتی رو زد و رفت تو. ملودی پشت سرش رفت. یوعه سر حال به نظر میرسید و داشت یه کتاب میخوند.
یوعه با خوشحالی به ملودی نگاه کرد: دیروز چطور بود؟ عاشق رئیس شدی؟
ملودی انگار که داره بالا میاره گفت:عققق
الن و یوعه خندیدن.
ملودی: رئیستون خیلی آشغاله
یوعه: هوی به رئیس توهین نکن.
ملودی: باشه بابا.
نشست پیش یوعه
ملودی: خوبی؟ دیروز چی شده بود؟
یوعه: چیز خاصی نیس. همیشه همین اتفاق میفته
ملودی و الن چند دقیقه بعد رفتن و هرکس مشغول کارای هر روزش شد. موقع شام همه دور میز نشستن، آجوما واسشون غذا آورد
ملودی: راستی این رئیستون کو؟ نا پدید شده!
الن خندید: چیه تو که دوسش نداشتی!
ملودی: هنوزم میگم دوسش ندارم
دنگ: پس واسه چی میخوای بدونی کجاس
ملودی: عجبا خو کنجکاوم!
آنا: بذار خودم برات بگم. ببین رئیس هروقت دلش بخواد میاد، هر وقت دلش بخواد میره
دنگ: مهم اینه که سری بعد نوبت منه!!
ملودی چپ چپ به دنگ نگاه کرد.
ملودی: خب با این حساب اصلا معلوم نیس کِی میاد. درسته؟
الن: همینطوره. اما هروقت بیاد قبلش زنگ میزنه. چیه کارش داری؟
ملودی: حالا فرض کنین کار دارم.
آنا: خب میتونی بهش زنگ بزنی! ولی خیلی بدش میاد کسی مزاحمش شه ها!
YOU ARE READING
The Melody of My Heart
Fanfictionپدر من کیم سوهوئه، رئیس یه سری شرکت بزرگ و مامانم پزشکه. من یه خانواده ی خوب دارم و یه داداش دوست داشتنی و درس خون و دوست های خوب. کسی مثه من باید یه "لیدی" باشه مگه نه؟ اما من یه دختر معمولی نیستم خب... چطوری بگم؟ شیطون تر از بقیه م؟