40th Melody

225 23 0
                                    

ملودی و سهون بیرون اتاق نشسته بودن. ملودی رنگش پریده بود و به یه گوشه خیره بود. این همه اتفاق تو یه روز افتاده بود. اومدن ناگهانی سهون، کسی که تا الان فکر میکرد مرده و حتی هر هفته سر قبرش میرفت و تیر خوردن لوهان کسی که قرار بود اون روز به اجبار باهاش ازدواج کنه چیزی نبود که هر روز اتفاق بیفته و درکش برای ملودی سخت بود.

دست چپش تو دست سهون بود... سهون دوباره پیشش بود... دیگه مجبور نبود بچه ش رو تنهایی بزرگ کنه. تو دلش خدارو شکر میکرد و هی میگفت "نی نی حالا تو هم مثه بچه های دیگه بابا داری".

اما با اینکه خوشحال بود چهره ی لوهان جلو چشمش میومد

ملودی: ینی لوهان... واقعا...مرد؟؟؟

بعد با همون نگاه رنگ پریده ش به سهون نگاه کرد.

سهون سرشو پایین انداخت و نتونست تو چشمای ملودی نگاه کنه: فکر کنم. آخه خیلی خون ازش رفت. فکر کنم تیر بد جایی خورده

ملودی: باورم نمی شه...اون لوهانه! اون رئیس مافیاست، اون بدترین آدمیه که ممکنه وجود داشته باشه. مگه میشه یه همچین آدمی بمیره؟

شیومین، لی، کریس و تائو هم رسیدن.

شیومین بدون توجه به اوضا یه دفعه یقه ی سهون رو گرفت و انقد زورش زیاد بود که سهون رو از رو صندلی بلند کرد: چه غلطی کردی پسرک؟؟؟

سهون در حالی که داشت خفه میشد: هیونگ... هیونگ

ملودی از جاش پاشد، حتی یه بار هم اونارو ندیده بود و ازشون ترسیده بود. فکر میکرد از آدمای لوهانن و میخوان سهون رو ببرن: شوهرمو ول کنین. چیکارش دارین

کریس، شیومین رو از سهون جدا کرد. سهون سرفه میزد.

لی اومد پیش ملودی: تو خانومه سهونی؟ خوشبختم

دستشو جلو آورد که دست بده اما ملودی میترسید واسه همین دستشو جلو نیاورد، اون روز انقد اتفاقای مختلف افتاده بود که از همه چیز و همه کس می ترسید...

لی که متوجه ترس ملودی بود دستشو پایین انداخت و بعد گفت: نگران نباش ما دوستای مشترک لوهان و سهونیم... دوستای دوران ابتدایی و راهنمایی. پسرا سهون رو می برن اون رو به رو یه صحبتی باهاش داشته باشن از اوضا با خبر شن، من و تو میشینیم اینجا. چطوره؟

ملودی تا حدودی خیالش راحت شد و دوباره مثه قبل نشست، ساکت بود و به مرگ لوهان فکر میکرد... البته دکترا هنوز چیز مشخصی نگفته بودن و در اتاق عمل هنوز بسته بود

شیومین و بقیه اونطرف تر داشتن با سهون حرف میزدن. ملودی زیر چشمی نگاشون میکرد. حالا که سهون پیشش بود باید انقد حواسش رو جمع میکرد که دوباره ازش نگیرنش...

تائو گوش سهون رو کشید. ملودی از دور با دیدن این صحنه نگران شد اما لی هی حواسش رو پرت میکرد و سوالای مسخره می پرسید

The Melody of My HeartWhere stories live. Discover now