خواستم که وارد خونه بشم که یکدفعه الایژا رو دیدم اومد سمتم.با اون لبخند همیشگیش.
م:هی(همون سلام)خوبی؟
ا:سلام.مرسی .تو خوبی؟
م:اره.بیا تو
درو باز کردم و رفتیم تو خونه.
ا:خونه قشنگی داری
م:مرسی.یه لحظه الان برمیگردم
رفتم تو اتاقمو تازه یادم افتاد هنوز با لباس لوکم.وای.امیدوارم چیزی راجع به من فکر نکرده باشه.سریع لباسمو با یه تیشرت سفید و شلوار جین عوض کردم و موهامو شونه کردم و رفتم پایین
م:چیزی میخوری برات بیارم؟
ا:نه مرسی.یه سوال.این خانم تو این عکس کیه؟
م:مادرم.اماندا .راستی چی شد که تصمیم گرفتی بیای اینجا؟
ا:خب راستش اومدم باهات حرف بزنم
م:بگو میشنوم
ا:تو چه جوری به کلاوس ارتباط داری؟
نفسم برید
م:کلاوس؟
ا:اره.میشناسیش
م:نه نمیشناسمش
ا:مطمئنی؟
م:اره
ا:میدونی که من به کسی فرصت دومی نمیدم
م:ا...الایژا منظوره این سوالاتو نمیفهمم
البته که میفهمم.فقط نمیفهمم از کجا فهمیده
ا:داری راستشو میگی دیگه؟
م:ا..اره .میدونی ک..که بهت دروغ نمیگم
ا:پس چرا قلبت تند میزنه؟و درست نمیتونی حرف بزنی؟چیو داری پنهان میکنی؟(ای بمیرم.این همه نمیخواست بگه حالا مجبوره)
ای خدا.الان چی کار کنم؟کمکم کن
م:ه..هیچی
ا:چرا همش یه حسی دارم که بهم میگه داری دروغ میگی؟(چون داره میگه :/)برای بار اخر میپرسم.چیو داری پنهان میکنی؟(به تو چه)٬
م:الایژا فکر کنم دیگه باید بری(نوچ نوچ ٬مهمون بیرون میکنی؟؟؟!!!مگه بهت ادب یاد ندادن؟)
تا اینو گفتم خودمو رو هوا حس کردم.بله این اقای خشن گردنمو گرفته و داره خفم میکنه.
VOCÊ ESTÁ LENDO
A light in the darkness
Vampiroسلام. اميدوارم از اين فن فيك خوشتون بياد.اين فن فيك راجع به هيلور نيست.