Chapter 12

161 30 10
                                    

1 هفته بعد

داستان از نگاه لیام

من تصمیمم رو گرفتم ... من از الکس در خواست ازدواج میکنم هرطوری شده الکس مال من میشه حتی اگه هری هم جلوم رو بگیره من با الکس ازدواج میکنم ... جلوی در خونش ماشین رو پارک کردم و رفتم جلوی در وایسادم ... زنگ در رو زدم و منتظر بودم که باز کنه ... امروز باید ازش بپرسم ... جواب اونو نمیدونم ولی میخوام باهاش ازدواج کنم

"اوه ببین کی اینجاست ... لیام پین ... چی میخوای؟"

"الکس میشه شام بریم بیرون؟ یه موضوعی هست که باید دربارش باهات حرف بزنم ... خیل مهمه ... لطفا"

الکس چشماش رو چرخوند و با عصبانیت بهم نگاه کرد

"بازم میخوای سرم کلاه بزاری و مثل دفعه پیش به زور من رو روی مبل بخوابونی؟" (دیگه روم نشد چیز دیگه ای بنویسم D:)

"نه الکس ... اینبار واقعا جدیم ... میخوام باهات حرف بزنم"

الکس دستش رو روی صورتش گذاشت و سرش رو تکون داد

"باشه ... باشه ... من الان حاضر میشم و میام"

سعی کردم جلوی لبخندم رو بگیرم

"من اینجا منتظرتم"

سوار ماشین شدم و منتظر بودم که بیاد ... ضبط رو روشن کردم و آهنگ Amnesia از 5sos رو گذاشتم و گوش کردم ... منتظر بودم تا الکس بیاد ... به صندلی تکیه دادم و چشمام رو بستم ... بعد از چند دقیقه در ماشین باز شد و الکس نشست

"خب پین ... بهتره بری ببینم چی میخوای بگی"

اون خیلی خوشگل شده بود ... یه تیشرت سرخابی و شلوار جین با آل استار مشکی ... اون فوق العاده شده بود

"لیاااااام ... صدامو نمیشنوی؟"

سرم رو تکون دادم تا اون افکار پلید از ذهنم بره بیرون

"ها ... من؟"

"شفای حق" (مرسی نسیم D:)

"چیشده؟"

الکس چشم غره رفت و دستش رو روی پیشونیش گذاشت

"گفتج که اگه کار واجبی نبود نمیومدم ... حالا زودتر برو"

"باشه"

ماشین رو روشن کردم و به سمت رستورانی که رزرو کرده بودم راه افتادم

داستان از نگاه هری

داشتم با سرعت تمام به سمت خونه لوک رانندگی میکردم ... من 1 ساعت پیش الکس رو جلوی در خونش دیدم و کاری نکردم که از اونجا نره ... باید زود به لوک خبر بدم ... ماشین رو پارک کردم و به سمت خونه لوک دوییدم ... وقتی رسیدم جلوی در زنگ در رو زدم ... باز نکرد دوباره زدم ... اینبار زدم و نگه داشتم

"چه خبرته؟"

جما در رو باز کرد و با دیدن من شکه شد

"هز؟"

بدون اینکه چیزی بگم رفتم داخل

"لوک کجاس؟"

"نمیدونم چطور؟"

جلوی جما وایسادم

"من الکس رو پیدا کردم و الان هر طور شده باید لوک رو پیدا کنم و بهش بگم"

جما یه لبخند بزرگ زد

"کجاست؟"

"یه خونه خریده نزدیکای برج ... امروز اونجا دیدمش الانم باید زود به لوک خبر بدم که بریم پیشش و باهاش حرف بزنیم"

جما سرش رو تکون داد

"باشه باشه ... نمیدونم کجاس ولی الان بهش زنگ میزنم"

جما گوشیش رو در آورد و به لوک زنگ زد ...

...

اینم از قسمت 12

خب گایز من موقع مدرسه به احتمال خیلی زیاد نیستم ولی اگه بودم آخر هفته ها یه قسمت میزارم

راستی به نظر شما الکس با لیام ازدواج میکنه؟

جواباتون تو کامنت بزارید

قسمت بعدی: 40

Clean (Liam Payne & Harry Styles)Where stories live. Discover now