Eleven.

849 119 8
                                    

"دیر وقته"

زین به لیام و نایل گفت.

"فکر کنم میخوام برم خونه"

نایل با زین بلند شد و هردوشون سریع لیام رو بغل کردن.

"هر وقت خواستی بیا ، رفیق"

"میام"

لیام قول داد.

اینکه خونه زین فقط سه تا خونه از پارتی فاصله داشت خیلی کمک کرد. اون تمام شب رو مثل یه آدم بزرگسال مسئولیت پذیر از الکل دوری کرد ، ‌و نایل هم همینکارو کرد.

زین وقتی رفت تو خونه اش انتظار نداشت چراغ ها روشن باشن و همینطور انتظار نداشت دایانا رو ببینه که روی راحتی پهن شده و در حالی که یه چیزی توی تلویزیون میبینه آروم آروم پاپ کرن بخوره.

خوشبختانه ، نایل پیام تلپاتی که زین سعی داشت براش بفرسته رو گرفت ، و رفت توی اتاق خواب زین و در رو بست. زین اونو دنبال کرد و تونست پروتزش رو بذاره ؛ دستش خسته شده بود. (به خاطر نگه داشتن عصا)

به محض اینکه برگشت به دایانا نگاه کرد ؛ با تعجب.

"اینجا چیکار میکنی؟"

زین به آرومی پرسید قبل اینکه روی کاناپه روبروی اون بشینه.

"برای اینکه به هم زمان بدیم خیلیه ، ها؟"

دایانا به تلخی گفت.

"اصلا تو چه جوری اومدی تو؟"

"کلیدی که زیر گلدون بیرون قایم شده بود رو پیدا کردم"

دایانا اعتراف کرد.

"میخوای یکم بیرون بری؟"

زین با تکون دادن سرش موافقت کرد و بالاخره اونا توی مسیر ماشین رو زین نشستن. برای یه مدت ساکت بودن ، یه سکوت وحشتناک اطرافشون رو پر کرده بود.

"شب قشنگیه"

دایانا آروم گفت.

"آره"

زین گفت ، و دایانا میتونست حس کنه اون داره بهش نگاه میکنه. (زین) یه انگشتش رو روی بند تاپ اون کشید و خط ترقوه اش رو دنبال کرد.

"تو به شب نگاه نمیکنی"

دایانا اشاره کرد.

Crippled | CompleteМесто, где живут истории. Откройте их для себя