⚓️2⚓️

465 85 32
                                    

این چپتر شامل صحنه های بدی هستش( البته زیاد نیستن) سعی کردم سریع ردشون کنم.
..................................................

هری رو تختش نشسته بود و داشت پوتیناشو تمیز میکرد.

به این فکر میکرد که ای کاش الان خونه بود تا بجای این پوتینای کثیف به چشمای ابی لویی خیره میشد.
با بازی های بچگانه ی آریا حظ میکرد و حرفای شیرینش رو میشنید.

ولی اینطور نبود و به سرنوشتش هزار لعنت میفرستاد.

منتطر زین بود تا از حموم برگرده.

اردوگاهشون مجهز به اتاقهای بزرگی بود که تو هر اتاق دوازده تخت وجود داشت.

با حمومای کمی که تو محوطه برای همه ی سربازا قرار داشت.

بجز هری هیچکس تو خوابگاه نبود.همه رفته بودن تو محوطه.

هری صدای باز شدن درو شنید و سرشو بلند کرد با این امید که زین باشه،چون اون از تنها بودن متنفره ،ولی اون نیک بود.

دستاش شروع کردن بلرزیدن،اون با خودش فکر کرد هنوز که اخر شب نشده که اومده سراغش.

خودشو با تمیز کردن پوتیناش سرگرم کرد،طوری اونارو سفت نگه داشته بود که انگار میترسید از دستش فرار کنن.

ضربان قلبش بالا رفته بود،نه بخاطر هیجان بلکه بخاطر ترسی که نیک تو وجودش مینداخت.

نیک بهش نزدیک شد و کنارش رو تخت نشست.

پوتینارو از دست هری گرفت و اونارو پرت کرد سمت دیگه ی اتاق.

هری تو دلش میگفت ای کاش میشد بجای کشتن ادمای بیگناه ،میتونستم یه تیر تو سر تو خالی کنم.

ولی اون نمیتونست همچین کاری رو انجام بده،حتما اونو به جرم خیانت به کشور و کشتن سرباز خودی تیر باران میکردن.

نیک دستشو گذاشت رو رون پای هری و دستشو اونجا کشید.

خیلی با خشونت اینکارو میکرد ولی هری نمیتونست چیزی بگه.

" من در تعجبم که تو واسه چی هر چند ماه یکبار برمیگردی به اون شهر لعنتی؟ تا اونجایی که من میدونم،بجز خواهرت کس دیگه ای اونجا نیست؟ هست؟"

اره نیک همه ی اطللاعات راجب هری داشت و این برای هری عجیب بود.
ولی اون مطمئن بود که نیک نمیدونست اون شوهر و دختر داره.

نیک همیشه مورد علاقه ی فرمانده بوده،اون هرکاری که دلش میخواد انجام میده و به هر کسی که دلش میخواست تجاوز میکنه.

RUN AWAY WITH ME (larry/persian)حيث تعيش القصص. اكتشف الآن