/2/

1.3K 110 49
                                    

ابل از راهروهای شلوغ گذشت تا به کلاسش رسید. آنا رو دید که به سمتش دوید

"ابی، بعد مدرسه میای بریم بیرون؟"

اون پرسید و ابل داخل گونه ش رو گاز گرفت

"باشه...می بینمت"

"خوبه، بعد مدرسه بیرون منتظرتم"

آنا گفت و یه لبخند زد. اون همیشه مثل مدلا لباس میپوشید، قیافه ش هم مثل مدلا بود اما اون دختر خیلی خوبی بود

"هی ابل!"

ابل برگشت تا دن و فیل رو ببینه. اون چشماشو تو حدقه چرخوند. دن و فیل دوتا سال بالایی معروف بودن که تازگیا گیر داده بودن به ابل. ابل چشماشو تو حدقه چرخوند

"بله؟"

"راسته که میگن..."

فیل پرسید. دن که پررو تر بود زود جمله ی فیل رو کامل کرد

"تو مادر نداری و به جاش دوتا پدر داری؟"

"درسته، مگه اشکالی داره؟"

ابل زود جواب داد. دن خندید

"هیچ اشکالی نداره، فقط میخوایم بهت کمک کنیم. اگه بیای با ما، کسی جرئت نمیکنه بهت زور بگه"

"شوخی میکنی؟ الان دیگه هیچ کس بخاطر گی بودن یا والدین ال.جی.بی.تی کتک نمیخوره"

ابل گفت و صورت دن افتاد

"ابل ما میخوایم..."

"میخوایم دوستمون باشی"

فیل جمله ی دن رو کامل کرد. ابل پوفی کشید و وارد کلاسش شد. نمیخواست دوستای معروف داشته باشه. اون تو زندگیش فقط دو سه تا دوست داشت:

آنا، لیسا، شایدم کلوئی.

به هرحال، اون تو کلاس نشست و کلاس به زودی پر شد...اون روز خیلی معمولی گذشت. مدرسه تموم شد و ابل رفت بیرون. آنا رو دید که منتظرشه و به سمتش رفت

"هی!"

"هی ابی...کجا بریم؟"

آنا پرسید و ابل شونه هاشو بالا انداخت. اونا سوار ماشین آنا شدن. ابل به مدالی که آنا پیچیده بود دور فرمون ماشینش نگاه کرد. اون قبلا اونجا نبود

"اون چیه؟"

"اوه این..." آنا یه لبخند از ته دل زد و به ابل نگاه کرد، "لیسا اینو دید و خیلی خوشش اومد. من بهش گفتم برداره...اونم برش داشت و دور فرمونم انداخت. اون دختر فوق العاده ست مگه نه؟"

آنا گفت و ابل خندید

"بهم نگو که روش کراش داری"

"خفه شو!"

آنا گفت و یه مشت زد به بازوی ابل. ابل خندید و آنا هم باهاش همراه شد. اون به سمت استارباکس روند. دست فرمونش خیلی خوب بود با این که سه چهار ماه بود رانندگی میکرد

peaceful little perfect family ꗃ lgbtq+.1D.5SOS ✓Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt