/21/

455 76 35
                                    

آنا خودشو تو آینه برانداز کرد. شلوار جین مشکی با زانوهای پاره، یه پیرهن طوسی برند، نیم بوتای زرشکی، یه کلاه بافتنی شل هم روی موهای صاف و قهوه ایش پوشیده بود. همه چیز خوب بود. کیف کوچیک زرشکیش رو برداشت و از اتاقش بیرون اومد

"واو! یکی از انجلای ویکتوریاز سیکرت اومده خونه ی ما!"

لیام شوخی کرد. آنا کوچولو خندید. یه کم آب خورد و لیوان رژیش رو روی میز گذاشت

"آنا دوباره؟"

"لی شما چرا عادت نمیکنین؟ رد رژلب روی لیوان یعنی این خونه هنوز نمُرده چون یه دختر داره"

آنا گفت و لیام خندید

"یعنی کسی دختر نداشته باشه مُرده؟"

زین پرسید و وارد آشپزخونه شد. آنا زد به پیشونیش

"نمیدونم! من دیرم شده لی لی منتظرمه"

آنا گفت و درست عین نایل در عرض چند ثانیه از خونه پرید بیرون. زین پشت میز نشست

"لی لی؟ با لیندا چیکار داره؟"

زین گیج پرسید

"زین! شوخی میکنی؟"

لیام با چشمای گردش پرسید. زین شونه هاشو بالا انداخت

"نه خب"

"نه خیر! لیسا یادت رفته؟ دخترمون بزرگ شده...خودش الان دوست دختر داره"

لیام با خنده گفت و زین زد رو پیشونیش

"خدای من! همش فراموش میکنم لیسا رو"

زین گفت و لیام خندید. اون جایی که زین بهش ضربه زد بود رو بوسید

"دیگه اونطوری نزن به پیشونیت..."

لیام گفت. آنا سوار ماشینش شد و به سمت خونه ی لیسا روند. امشب اونا میرفتن به دومین دیت رسمیشون. چون اونا هردو از یه خانواده بودن پدراشون قبول کرده بودن که برای شام برن بیرون. با درجه ی حساسیتی که لوک داره لیسا باور نمیکرد این قرار رو قبول کرده 0_0

همه چیز عالی به نظر میرسید. آنا به لیسا مسج داد. لیسا زود برای آخرین به آینه نگاه کرد. یه شلوارک لی با جوراب شلواری نخی و یه سوئیشرت از روی تیشرت گرین دی پوشیده بود. موهای بلوندش رو دم اسبی بالای سرش جمع کرده بود و کیفی نداشت. زود کفشای سفید ونسش رو با پشت جوراب شلواریش تمیز کرد. -پاشو برد پشت جوراب شلواریش رو روی کفشش رو کشید به جوراب شلواری تا تمیز شه- (کاری که من همیشه میکنم :/) اون از اتاقش پرید بیرون

"موفق باشی"

"وات ده هل اش؟"

لیسا گفت و اشتون فقط خندید. لوک زود اومد و گونه ی لیسا رو بوسید

"نمیرم مهدکودک که، میرم به دیت...بای بای"

لیسا تند تند گفت و از خونه بیرون رفت

peaceful little perfect family ꗃ lgbtq+.1D.5SOS ✓حيث تعيش القصص. اكتشف الآن