/27/

483 72 37
                                    

***میرم عکس شخصیت هارو عوض کنم، همونایی که توی کست گذاشته م، پس یه سر به قسمای اول بزنین بعدا. شخصیتا رو به کمک میرا پیدا کرده م، ممنون :)***

لویی، ابل و الکس وارد مدرسه شدن. مدیر مدرسه از وضعیت خاص ابل و پدر الکس خبر داشت پس زیاد مشکلی پیش نیومد. فقط لویی با پسرا اومد مدرسه تا اطمینان خاطر داشته باشه

آنا و لیسا، دن و فیل اونجا بودن تا مراقب ابل باشن، از همه مهمتر، الکس با ابل بود. لویی نمیدونست واقعا اونا الان توی رابطه ن یا نه ولی اینو خوب میدونست چقدر دوتا پسر همدیگه رو دوست دارن

لویی برگشت خونه. هری روی راحتی خوابش برده بود درحالی که تلویزیون روشن بود. لویی لبخندی زد و پیشونی هری رو بوسید. رفت یه پتوی نازک بیاره بکشه روی هری که تلفن زنگ خورد

هری بیدار شد. لویی به تلفن جواب داد

"بله؟"

"آه، آقای استایلینسون؟"

"بله، کمکی از دستم برمیاد؟"

لویی پرسید. هری کمی نگران شد. لویی هم نگران بود

"درمورد آقای...استورم شیلد تماس گرفته م؛ از اداره ی پلیس"

"اوه...بله بله..."

درباره ی پدر الکس بود

"مشکلی هست؟"

لویی پرسید

"شما باید رضایت بدید تا کمی از گناهاش کم بشه و شاید از مهلت زندانش. پسرتون درچه حاله؟"

"خوبه...اون...خوبه. ولی...من باید با همسرم حرف بزنم. نمیتونم الان جواب بدم. میشه بپرسم چه جرم دیگه ای داره؟"

لویی چشماشو ریز کرد. هری کنارش ایستاد

"کودک آزاری به مدت پنج سال"

قلب لویی ایستاد. یعنی...خدای من. هری زد روی بلندگو

"پنج...سال؟ الان تکلیف الکس چی میشه؟"

لویی پرسید. هری به تلفن خیره شده بود

"اوه...اگه کسی از خانواده ش رو پیدا نکردیم باید بره به نوانخانه"

"نوانخانه؟ ولی پدرش هنوز زنده ست!"

هری بلند گفت. مامور پلیس گلوشو صاف کرد

"چاره ای نیست آقای استایلین"

هری روی زمین نشست. اون اجازه نمیداد الکس بره به نوانخانه...نمیذاشت دست هرکس و ناکس بیفته. لویی تشکر کرد و قطع کرد

"هری اینقدر احساساتی نباش، کمی منتطقی باش. اون پسر جای دیگه رو نداره که بره"

"خونه ی ما که هست...ما به فرزندی میگیریمش"

هری گفت. لویی جلوش روی زمین زانو زد. به چشمای لرزون سبزش نگاه کرد

"ما نمیتونیم...بخاطر ابل نمیتونیم. ما ابل رو به زور گرفتیم"

peaceful little perfect family ꗃ lgbtq+.1D.5SOS ✓Where stories live. Discover now