***شخصیت جدید:/ کلوئی^-^ :
اینم شخصیت لیندا:
خب بریم سراغ داستانمون (با لحن نردی نامیز بخونین خخخخخ)***
"حتما باید اونا رو امشب دعوت میکردین؟"
"ابل...از رفتارت خوشم نمیاد!"
هری به ابل تذکر داد. ابل ابروهاشو کج کرد. اون میخواست تنها توی اتاقش بشینه و شاید کمی نقاشی کنه ولی الان تمام خانواده دارن میان خونه شون و پدر هری الان داره بهش میگه
"ابل، زود اتاقت رو مرتب کن و بعد بیا کمک من"
ددی لویی گفت و ابل نفسشو فوت کرد...اون همیشه اینکارو میکنه
"اتاق من مرتبه"
"پس بیا به من کمک کن"
"بله"
ابل گفت و به ددی لویی کمک کرد. اونا همه جا و همه چیز رو آماده کرده بودن و روی کاناپه منتظر نشسته بودن که زنگ در به صدا دراومد. ابل در رو باز کرد و با عموهاش روبرو شد...زین، لیام و دخترشون، آنا. اونا داخل شدن و هرکدوم ابل رو بغل کردن. اونا تو پذیرایی نشستن و به زودی صدای حرف زدناشون بالاگرفت
"چرا اینقدر پکری؟"
"من دو ساعت پیش فهمیدم همه قراره بیان اینجا...حتی دلیلشم بهم نگفتن!"
ابل کلافه گفت و آنا خندید. اون آروم در گوش ابل زمزمه کرد:
"این یه سورپرایزه!"
KAMU SEDANG MEMBACA
peaceful little perfect family ꗃ lgbtq+.1D.5SOS ✓
Fiksi Penggemar"من خود دردسرم، خودِ خودش" "ولی من دوستت دارم" فصل سوم "کیپ هولدینگ می" #Larry #Ziam #Lashton #Malum #Abex #Anisa #liniall