4

2.7K 392 47
                                    

لباسای پایین تختو برداشتمو پوشیدم
نمیدونم اون صدای کیه اما اون نباید الان اینجا باشه درست زمانی که ممکنه تغییر کنم
؟_کسی اینجا نی؟
از اتاق بیرون اومدم و به سمت حال رفتم
اون یه دختر بود
_اینجا چیکار دارید؟چطوری اومدی تو ؟
؟_اممم سلام ،خب من از پنجره اومدم هوای بیرون سرده و من راه جنگل رو گم کردم
_ببین خانم، من خیلی میخوام کمکتون کنم اما الان وقتی نیس که بتونم بهتون بگم راه کجاست اگه جون خودتون رو دوس دارید از اینجا برید
؟_دنیل....... اسمم دنیله ،من واقعا نمیتونم برم ،هوای بیرون تاریکه و بیرون اونقدری سرد هست که نتونم بیرون برم . لطفا بزارید امشبو اینجا بمونم
واقعا دوس داشتم بزارم بمونه اما نمیتونم
الان وقتی نیست که بتونه اینجا بمونه فوق فوقش تا پنج دقیقه دیگه من تغییر میکنم لعنتی ! اون باید برههه
_ببین دنیل از اینجا برو همین الان
د_اما .....
_ گفتم برو !
دنیل از ترس از جاش پرید اما حرکتی نکرد . اون چقدر پروعه
_اگه جونتو دوس داری برووو
د_حداقل میتونی بهم بگی راه خروج این جنگل تاریک کجاست
خیلی دیر شده بود
ناخنای دستم بلند شد موهایی که از دستامو بدنم بیرون میومد
و نگاه های ترسیده ی دنیل و جیغ هایی که کشید
خون هایی که رو زمین ریخته میشد اخرین تصویری بود که ازش به یاد داشتمو دیگه هیچی نفهمیدم

******************************
چشامو باز کردم
من درست تو خونم بودم . به درو دیوار نگاه کردم
این خون کیه
اون نه
جسدش اینجاست ،باید ببرمش یجای دیگه
خیلی سریع بدن لختمو به اتاق رسوندمو لباسایی که دستم میومد و تند تند میپوشیدم
جسد دنیل رو دور یه پارچه پیچیدمو بلندش کردم
از خونه بیرون اومدمو خودمو به جاده رسوندم
جسد رو تو جاده گذاشتم
میخواستم جسد رو دفع کنم اما صدای آژیر پلیس
مانع شد
دوییدمو از اونجا دور شدم انقدر دور شدم که مطمئن شدم کسی منو ندیده
در خونه رو بستمو تمام خونایی که رو زمین بود رو با دستمال پاک کردم
از کاری که کردم پشیمون نبودم
چون اون خودش خواست که کشته بشه ،بهش گفتم که بره ،اون خودش نرفت
دستمالو تو سطل زباله انداختم
در یخچالو بار کردمو پنکیک رو از توش در اوردم
مشغول خوردن شدم

*************************
انقدری دربارشون تحقیق کردم که احساس خفگی میکردم
خودم دست بکار میشم ،باید بفهمم اون کجاست
باید بکشمش
البته که امروز خیلی بیحالم
رو تخت نشستم
به بیرون از اتاق از دیوار شیشه ای نگاه کردم
جنگل تاریکیه اما دوسش دارم
اما چیزی که میدیدم باعث شد مثل فنر از جام بپرم
اون پسر جوون تو این موقع شب درحالی که داره میدوئه تو جنگل چیکار میکنه؟
جایی که میرفتو با چشام دنبال کردم
اون داشت تو دل جنگل میرفت
فردا باید یه سری به اونجا بزنم
صدای زن خبرنگار تو اتاق پچیدو من به صفحه تلوزیون خیره شدم
خ.ن_امروز هم یک جسد دیگر
اون جسد دختریه که دوباره کنار جاده دیده شده
اون دختر به طرز بدی کشته شده
اما جالب اینجاست که بدن اون دختر داخل یک پارچه پنهون شد بوده
یعنی ممکنه کسی اینکارو کرده باشه ؟
*صورت دختر رو صفحه تلوزیون اومد *
با دیدن اون عکس چشمامو بستمو زیر لب فحش دادم
تلوزیون رو خاموش کردمو عصبی تو اتاق راه میرفتم
چطور ممکنه؟اما اون امروز اینجا بود
کی اونو کشت
یه گرگ انقدر باهوش نیست که جسد رو تو پارچه بپیچه
ایندفعه کار یه انسانه
اما کی با دنیل دشمنی داشته؟
این همه سوال هر لحظه سرمو بیشتر از قبل به درد میاورد
لعنت بهت لویی اگه امروز اینجا نمیومد حتما زنده بود

فاک  لعنتی.
من باید خودم این جنگلو بگردم
اره من خودم اینکارو میکنم
تمام وسایلی که بهشون برای کشتن یک قاتل و یک گرگ وحشی نیاز داشتمو تو کوله ریختمو گذاشتمش کنار تخت
فردا گشتنو شروع میکنم
پیامی که بهم اومد رو باز کردمو به صفحه گوشی خیره شدم
نایلر:لویی اخبارو دیدی؟دنیل رو کشتن ،اون دیگه کار کی بود ؟هرچی زود تر باید بفهمیم کار کیه

بهش فرستادم:نایل ،من فردا دارم میرم جایی اگه ج ندادم نترسین مطمئن باش سالم برمیگردم و پیداش میکنم

کمی گذشت که گوشیم زنگ خورد همین که گوشی رو کنار گوشم بردم صدای داد و بیداد نایل تو گوشم پیچید
ن_لویی مگه از جونت سیر شدی ؟ داری کجا میری؟میخوای خودتو به کشتن بدی ؟

_نایل! محض رضای فاک خفه شو من باید از این موضوع سر دربیارم و ول کن هم نیستم
بعدا بهت زنگ میزنم

ن_تو یه دیوونه ای لویی .......

گوشی رو قطع کردمو خودمو رو تخت پرت کردم

انقدر خوابم میومد که خوابم برد

*******************************
خوب اینم از این قسمت کم بود؟قسمت بعدیشم میزارم حالا فعلا یه کمکی کنید بازدید این داستان و رای هاش بالا بره
مرسییییی
ال د لاو
#Yasaman

Wolve [L.S]Where stories live. Discover now