47

1.4K 192 34
                                    


لویی قرار بود هری رو به یه قرار ببره .

اون بعد اتفاقاتی که افتاده بود میخواست بالاخره همه چیز رو درست کنه .

لویی با تروی بعد از اون اتفاق حرف نزد اما امروز صبح لویی وقتی اسم تروی رو ، رو صفحه گوشیش دید اخم کرد و مجبور شد جواب بده .

و صدای گرفته و ناراحت تروی رو شنید که از لویی میخواست تا ببخشتش .....

این برای لویی جای سوال بود که چرا تروی باید از لویی بخواد تا بخشیده بشه .

لویی فقط از تروی خواست تا التماس کردن رو تموم کنه و از خود هری معذرت خواهی کنه .

با اینکه فهمیده بود تروی واقعا پشیمونه .

اما الان وقتش نبود ....اون نمیخواست دوباره هری اسیب ببینه .

پس فقط به تروی گفت که بعدا باید بیاد از خود هری معذرت خواهی کنه چون هری تقریبا تا دم مرگ رفت .

تروی عوض شده بود ....این لویی رو مشکوک میکرد ...اما نمیخواست بیشتر از این خودش رو درگیر کنه پس فقط بیخیال شد و منتظر موند هری از اتاق بیرون بیاد .

وقتی صدای باز شدن در رو شنید چرخید و با لبخند به هری نگاه کرد .

هری تو اون لباس میدرخشید .

ل_تو واقعا زیبا شدی هری .

لویی دستاشو رو کمر هری گذاشت تا باهم از پله ها پایین برن .

وقتی از در خونه بیرون رفتن و لویی خودش رو به ماشین رسوند و در رو برای هری باز کرد تا هری بشینه .

ه_جنتل من بازی رو کنار بزار تاملینسون ... دارم حس میکنم خیلی فرد مهمیم .

ل_از کجا معلوم که فرد مهمی نیستی؟

لویی گفت نشست و در ماشین رو بست و ماشین رو روشن کرد و از پارکینگ مخصوص خونش بیرون زد .

ه_خوشجالم که مامانم حالش خوبه .

هری گفت و لبخند زد .

لویی سرشو تکون داد .

ل_باید مامانمو ببینی ... من خیلی کم بهش سر میزنم چون دوست ندارم پیش ناپدریم برم ....اون یکم رو مخه و من از ادمایی که مثل اونن متنفرم ....نمیدونم چرا هیچوقت نتونستم یه پدر خوب داشته باشم .

لویی ناله کرد و دستاشو دور فرمون سفت تر کرد وقتی فرمون رو چرخوند تا تو اون خیابون بپیچه .

ه_اینطوری نگو لو ..... بالاخره اون الان شوهر مادرته و باید بخاطر مادرتم که شده باهاش خوب باشی . میفهمی که ؟

هری گفت و دستاشو رو دستای لویی که رو فرمون بود کشید تا ارومش کنه .

ل_اره ....تقریبا باید تلاش کنم جلو خودمو بگیرم تا یه مشت تو صورتش نزنم .

Wolve [L.S]Where stories live. Discover now