24

2K 251 17
                                    

لویی دور خونه راه میرفتو گوشیشو تو دستاش میفشرد
نمیدونست باید اینکارو بکنه یا نه .....اون باید به هری کمک میکرد .... همه چیزو دوباره و دوباره با خودش تکرار کرد
ل_خب ....باید به هری بگم ؟
صدای پای هری درست پشت سر لویی متوقف شد
ه_چی رو باید بگی؟
لوی رو پاشنه ی پاش چرخید و لبخند زد ....
ل_نقشه ی جدید
هری سعی میکرد خوشحالیشو پنهون کنه
ه_خب؟....... میخوام بشنومش لو
لویی کنار هری ایستاد و ازش خواست تا یکم بیرون از خونه قدم بزنن
هری قبول کرد و مشتاقانه منتظر شنیدن حرفای لویی بود
ل_خب .... هز ...... مادر من بعد از فوت پدرم تا سالها تنها موند و درست زمانی که حس میکردم افسردگی گرفته بهم خبر داد که عاشق یکی شده و قراره باهاش ازدواج کنه ..... اون یه پلیسه .
بدن هری از شنیدن این کلمه به لرزش در اومد
لویی اخمی کرد و ادامه داد
ل_خب ..... شاید بتونیم از طریق پدرم این رو درست کنیم .
هری تو جاش ایستاد ..... به وضوح میلرزید
ه_نه.... نه......اگه اونا بفهمن .....
لویی برگشتو دوباره پیش هری ایستاد دستاشو رو شونه ی هری گذاشتو ازش خواست تا تو چشاش نگاه کنه
ل_هز.....من نمیخوام پدرمو وارد این نقشه کنم .... من خودم بجای پدرم وارد نقشه میشم .... باشه ؟
ه_اگه اتفاقی بیفته چی؟لو .... من نمیخوام برات اتفاقی بیفته
لویی لبخندی زد و انگشتشو رو گونه ی هری کشید
ل_من هیچیم نمیشه.....باشه ؟
هری سرشو تکون داد و دوباره شروع به راه رفتن کردن
ل_هز .... تو میری خونه ی تس ....بهش میگی که نمیخوای بچه ی تورو داشته باشه ..... وبهش میگی که ازش هیچ ترسی نداری ......تس عصبی میشه و سعی میکنه تا تورو بترسونه .... من با لباس پلیس پدرم .... نزدیکی خونه ی تس چرخ میزنم و وانمود میکنم که دنبال یک دزدم اون از این طرف ها رد شده و در خونه ی تس رو میزنم
تو با دیدنم شوکه میشی و وانمود میکنی دستو پاهات میلرزه ..... من از تس میپرسم که کسی رو ندیده که مشکوک باشه و از این اطراف رد شده باشه و تس قطعا رد میکنه ....بعد از اون تس کاملا میفهمه که تو ترسیدی و چی از این بهتر ؟..... اون سعی میکنه تورو با دادن مدارک به من بترسونه و تو پا فشاری میکنی و قبول نمیکنی که ازت بچه دار شه .... تس عصبی میشه و مدارکو به من میده و من همه ی مدارکو میگیرم و از پسرا میخوام که به عنوان زیر دست پلیس ....دستگیرت کنن و بعد از اینکه مطمئن شدم تمام مدارک رو دستم داده از اونجا دور میشیم و من مدارک نابود میکنم ....
هری خوشحال بنظر میرسید ...... دستاشو رو شونم گذاشت و با صدای ارومی ازم تشکر کرد
اما من باید به پسرا خبر بدم
قبل از خبر دادن به پسرا به بادیگاردام خبر دادم تا لباسای کاری پدرم و همکاراش رو بدون اینکه متوجه بشه برام بیارن
و بعد از اون به پسرا خبر دادم و ازشون خواستم همکاری کنن .....
از گریمر خواستم تا فردا صبح پیشمون باشه تا صورت هری رو گریم کنه
اون باید رنگ پریده دیده بشه ....
کتم رو از رو دسته صندلی برداشتم و کلید ماشینم رو از رو میز برداشتم
هری از اتاق بیرون اومد و کلافه دستی تو موهاش کشید
_چیزی شده هری؟
سرشو تکون داد
ه_هوففف.....کمی....یعنی نه کمی ...یکم بیشتر از کم استرس دارم
از کنار میز رد شدمو خودمو بهش رسوندم
در یخچال باز کرد و توش نگاهی انداخت
تو یخچال خالی بود
کلافه تر از قبل در یخچالو بست
دستمو رو پشتش کشیدم .... سرشو با نا امیدی برگردوند
_بنظرم باید بریم خرید
لبخند کوچیکی رو لباش اومد
سرشو تکون داد
ه_میرم تو اتاق حاضر شم
سمت اتاقش رفت
کمی منتظرش موندم ... وقتی دیدم بیرون نیومد سمت اتاقش رفتم
در اتاق باز بود
هری با موهاش کلنجار میرفت
بی صدا خندیدمو سرمو تکون دادم
_هی ..... فک کنم به کمک نیاز داری
ه_من باید اینارو کوتاه کنم ... دارن کلافم میکنن
_خب پس بعد از موفقیتمون کوتاهش میکنی
از تو اینه نگام کردو دوباره سعی کرد گره ی موهاشو با سختی باز کنه
تقریبا داشت موهاشو میکند
سمتش دوییدم
_هری تو داری از ریشه جداشون میکنی بزار کمکت کنم
هری دستاشو پایین انداخت با نگاه خسته ای به موهایی که جلو صورتش بود نگاه کرد و با یه فوت به سمت بالا هولشون داد
خنیدم و شونه رو ازش گرفتم و اروم اورم رو قسمت گره خورده ی موهاش میکشیدم ..... انقد تکرارش کردم که باز شدو بعد از اون کش رو از رو میز عسلی برداشتمو موهاشو گوجه ای بستم
این کار سخت بود چون هری بلند تر از من بود و من مجبور بودم رو انگشتای پام بایستم .... این خجالت اوره که من بزرگتر از اونم اما ازش کوتاه ترم ..
بعد از بستن موهاش صاف ایستادمو به هری که با خوشحالی به موهاش و من نگاه میکرد لبخند زدم
ه_مرسی لو ....
_وظیفه بود .... بیا بریم که دیر شد
و بعد از اون از خونه بیرون زدیم و سوار ماشین شدیم ..... ضبطو روشن کردم و اهنگ strangers از هالزی و لارن پخش شد
We're not lovers
ما عاشق نیستیم
We're just strangers
ما فقط غریبه ایم

هالزی و لارن میخوندن و من با انگشتام روی فرمون ریتم گرفته بودم
اما صدای زمزمه هری رو شنیدم که کاملا برعکس متن اصلی اهنگ بود
We're just lovers
ما فقط عاشق هستیم
We're not strangers
ما غریبه نیستیم

جا خوردم .... اون چرا داره برعکس میگه
برگشتمو به صورتش نگاه کردم
چشام قفل چشاش شد
اون خیلی وقت بود نگام میکرد
یهو به خودم اومدم و سعی کردم به جلو نگاه کنم تا تصادف نکنیم ... اما این باعث نشد از فکر کردن به چشاش و زمزمش دست بکشم
......

ماشین رو گوشه ای پارک کردمو با هری از ماشین میاده شدیم
سمت فروشگاه رفتیم
هر چیزی دم دستمون بود رو برمیداشتیم
چند تا لباس برای خودمو هری انتخاب کردم ....
و بعد از برداشتن مواد غذایی و خوراکی و حساب کردنشون سمت ماشین رفتیم
ه_تو باید میذاشتی من حساب کنم لو
_حرفشو نزن هز .... بشین تو ماشین شب شده باید حرکت کنیم
ه_اما تو نذاشتی من حساب کنم و الان حس بدی دارم
_عااااا ... هری ....خب سریه بعدی با تو
هری خوشحال شد
ه_خیلی خب ... اما فقط این دفعه
خندیدمو سرمو تکون دادم
ماشین رو روشن کردمو سمت خونه حرکت کردیم..... اما نه خونه ی هز .... ایندفعه باید خونه من بمونیم
ه_لو ؟...... تو داری سمت خونه ی خودت میری
_انتظار نداشته باش که تو کلبه بمونیم در حالی که زیر نظر اون زنیکه ایم و ممکنه نقشمون لو بره
ه_اما ....
_هیششش......همین که گفتم.....
ه_هوففف خیلی خب
.
.
.
.
.
.
.

عکس بالا رو هم خودم درستیدم میدونم گند زدم 😂😂

Wolve [L.S]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin