part8(بی ادبانه)

1.2K 166 71
                                    

من همیشه میترسیدم با دیگران به طور بد و کمی بی ادبانه صحبت کنم اما
تمام جرعت مو جمع کردم و گفتم

"کاملا یادم لرد استایلز . بهتر نیس شما به جای یاد اوری کردن موضوعات جزءی  اول در زدن و بعد اجازه گرفتن برای ورود به اتاق رو یاد بگیرید .این رفتارتون شاید خیلی بی ادبانس؟"

این  جملات با تمسخر گفتم و چشم هامو کمی ریز کردم  انتظار داشتم اون از من معذرت خواهی کنه و از کارش اظهار پشیمونی کنه ولی  برعکس تصوراتم  هری کمی خندید و با لهنن خودخواهانش گفت 

"نه . به نظرم این اصلا بی ادبانه نیس. وگفتن یه  موضوعی به این مهمی به ریسک  این که بدون اجازه وارد اتاقتون بشم می ارزه دوشیزه الیزابت دوبرو"
نفس  عمیق ای  کشیدم و دستم ها مو از حرص مشت کردم اگه یک کلمه دیگه حرف میزد قسم میخورد تک تک موهاشو میکندم و انقدر بهش مشت میزدم تا نفس نکشه

"شاید بهتره هرچه زودتر اینجا رو ترک کنم و به پذیرایی برم تا با لرد دوبرو  صبحانه بخورم شما دلتون نمیخواد همراهیم کنید دوشیزه"

"نه ممنونم من همیشه صبحانمو داخل اتاقم میل میکنیم و علاقه ای هم به رفتن به بیرون از اتاقمم ندارم لرد استایلز "

این کلامات و باحرص گفتم
ذره ای برام اهمیت نداشت شاید کمی بی احترامی کرده باشم 

"باش مشکلی نداره من میرم"

"میشه من همراهتون بیام لرد استایلز" 

جین با خوشحالی تمام وبه سرعت اینو گفت و بلافاصله صداهای قدم زناش  به گوشم رسید

جین  به لباسم چنگ زد و با فشار دادن اون  ازم خدافظی کردم

"البته  دوشیزه کوچولو " 

هری این و گفت و جین  با تمام شوق و ذوقش همراه اون اتاق و ترک کرد 
اه ای از کلافگی کشیدم وبا کمک لمس کردم روی تخت دراز کشیدم

"دوشیزه لیزا میخواید به  حمام برید"

صدای  دل نواز  انا به گوشم رسید اصلا متوجه حظورش نشده بودم
لبخندی زدم و باحالت ناله  گفتم

"الان نه خواهش میکنم "

از این خوشحال شدم که انا چیزی نگفت و ترجیج داد در برابر اشتباه من سکوت کنه و چیزی به زبون نیاره

"انا میشه خواهش کنم کتاب مورد علاقمه و  از قفسه های کتاب خونه بیرون بیاری و برام بخونی من واقعا به شنیدن اون متن های زیبا و تاثیرر بخش نیاز ندارم "

جمله مو  خیلی تند و بدون مقدمه گفتم انا کمی مکث کرد و با صدای ارومش زمزمه کرد

"ولی دوشیزه لیزا شما امروز کلاس اموزشی دارید و باید به همراه دوشیزه شارلوتا به سالن اصلی برید. ممکن دیرتون بشه "

ا به کمک لمس کردن روی تخت دراز کشید و با حالت ناله گفتم 
"اوه انا .  من به اون کلاس اموزشی نمیرم . اونجا رفتن به همرا شارلوتا فقط وقت تلف کردن ."

This is love(H.S)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora