iv

285 54 2
                                    

بوق...

بوق...

"سلام هری."

"از کجا میدونستی من بودم؟"

"تو تنها کسی هستی که دو صبح زنگ میزنه."

بوق...

بوق...

"چرا همیشه بعد از دوتا بوق جواب میدی؟"

"ریو عادت داشت اینکارو بکنه."

بوق...

بوق...

"الی؟"

"بله؟"

"من واقعا از اسمت خوشم میاد."

"منم از مال تو خوشم میاد، هری."

بوق

بوق

"اون بهت گفته بود میخواد بمیره؟"

"نه"

"تو میدونستی؟"

"اره"

بوق...

بوق...

"سلام، من ریو ام. الآن در دسترس نیستم ولی برام پیام بذار. و اگه تو هری هستی، دوستت دارم."

Mahshid.

the phone booth ➳ h.s. (persian translation)Where stories live. Discover now