"سلام، من ریو ام. الآن در دسترس نیستم ولی برام پیام بذار. و اگه تو هری هستی، دوستت دارم."
"سلام ریو، دوستت دارم."
بوق...
بوق...
"سلام، من ریو ام. الآن در دسترس نیستم ولی برام پیام بذار. و اگه تو هری هستی، دوستت دارم."
"من سردمه، ریو. اینجا از همین الان زمستونه و من فقط پیژامه هامو پوشیدم. من خودمو حبس کردم، ریو. خودمو توی باجه ی تلفن حبس کردم."
بوق...
بو-
"سلام؟"
"ریو؟"
"زنگ زدن رو تموم کن، هری. ساعت دو صبحه. من خستهام."
"ریو؟"
"نه، من الی ام."
Mahshid.
KAMU SEDANG MEMBACA
the phone booth ➳ h.s. (persian translation)
Cerita Pendekروح تنهایی که خودش رو توی باجه تلفن حبس میکنه و شروع میکنه به زنگ زدن به خواهر دوقلوی دوست دختر مرده اش.