بوق...
بوق...
"میتونی بیای تو"
"م-من نمیخوام م-مزاحمت بشم."
"داری یخ میزنی، هری. کونتو بردار بیا اینجا."
"عصبانی، ازش خوشم میاد."
"نه نمیاد، ریو خوشش نمیومد."
"من قرار نیست باهات بحث کنم، ال."
"هری؟"
"بله؟"
"من ترسیدم."
"همه چیز خوبه، من یه هیولا نیستم."
-Mahshid.
YOU ARE READING
the phone booth ➳ h.s. (persian translation)
Short Storyروح تنهایی که خودش رو توی باجه تلفن حبس میکنه و شروع میکنه به زنگ زدن به خواهر دوقلوی دوست دختر مرده اش.