یادمه اولین باری که عکسمو براش فرستادم،گفت بانمکم
+آخی گوگولی مگولی تو خیلی بانمکی :)
_هی بس کن انقدر تعارف تیکه پاره نکن...من اصلا خوب نیستم
+اینطوری در مورد خودت حرف نزن!
_واقعیته...تا حالا کسی ازم خوشش نیومده
+منظورت چیه؟
_من یه کراش دارم...خب 'داشتم'!هر وقت سعی کردم بهش نزدیک شم اون منو نادیده گرفت...
+به این معنی نیست که کسی دوستت نداره.منفی باف نباش جین
_کی اهمیت میده؟!بیخیال بث.من...فعلا باید برم.
متوجه شدم بعد از این مکالمه،احساس غیرمطمئن بودن میکنم...احساس تنهایی و 'زشتی'.
اما میدونستم بث نمیخواد من همچين حسی داشته باشم...اون مدام بهم میگفت که چقدر زیبامکم کم یاد گرفتم زیبایی توی چشمای درشت...بینی کوچیک و خوش فرم...لبای بزرگ و قلوه ای...ابروهای هاشور خورده...و بدن لاغر و بی عیب و نقص...باسن و سینه های برجسته...خلاصه نمیشه :)
YOU ARE READING
Distance [LGBTQ+]
Romancegirlxgirl LGBT Based on a real life experience بر اساس یک تجربه ی واقعی :)