دوستیمون یه جورایی گاهی به ضرر ما تموم میشد
روز و شب حرف زدنمون باعث میشد پدر و مادرهامون سرزنشمون کنن
ولی این هیچ خللی توی ارتباطمون ایجاد نکرد+اممم جین
_بله
+عکس جدید از خودت گرفتی مگه نه؟
_خب نه همشون قدیمی ان...
+ولی گرفتی!
_خيله خب..آره گرفتم که چی؟ :|
+برام بفرستشون ^^
مکالمه ی عجیبی بود؟
خب نه چون بعد از یکی،دو سال این چیزا عادی شده بود
بث وابستگی عجیبی به من داشت(منم همینطور)
بیشتر از دوستاش،به من اهمیت میداد اما اینکه بدونم با دوستاشه و خوش ميگذرونه،حالمو خراب میکرد
واقعا خراب!!
میخواستم دوست فیزیکی من باشه اما...درخت ای کاش رو کاشتیم و سبز نشد!
دوست داشتم وقتی حالم بده،یه نفر بغلم کنه و بهم بگه که اونقدرام بی ارزش نیستم..
دوست داشتم اون یه نفر بث باشه..
ولی نبود!!
فاک د دیستنس -_-
DU LIEST GERADE
Distance [LGBTQ+]
Romantikgirlxgirl LGBT Based on a real life experience بر اساس یک تجربه ی واقعی :)