کمتر از یک سال بعد از شروع دوستیمون،به طور اتفاقی متوجه شدم که مامانم داره به همون شهری که بث ساکنش بود،سفر میکنه
چه شانسی بهتر از این؟!
مامان رو راضی کردم تا منم با خودش ببره
کلی برنامه ریزی کردیم تا همدیگه رو ببینیم اما چند روز اول به بطالت گذشت و بخاطر کارای مامان،نتونستم دوستمو ببینم...
کاملا ناامید شده بودم
حتی گریه هم کردم
نمی خواستم بدون دیدنش از اون شهر برم...اما اگه قرار بود نبینمش،همون بهتر که از اونجا دور می بودم
***
و خب البته که دیدمش!منظورتون چیه که چی شد؟!
اگرچه کوتاه بود و مختصر
شاید فقط چند دقیقه
اون شب برام خیلی مبهم گذشت...حتی یادم نمیاد که واقعا چجور حرف زدیم یا چی گفتیم...
همو محكم بغل كرديم.تا به حال انقدر از يه بغل ساده كيف نكرده بودم
یه تجربه ی عالی بود =)
YOU ARE READING
Distance [LGBTQ+]
Romancegirlxgirl LGBT Based on a real life experience بر اساس یک تجربه ی واقعی :)