هری روی تخت نشسته بودو با اخم به مدرک هایی که زین بهش داده بود نگاه می کرد
زین هم روبه روش نشسته بودو تند تند از ثروت زیاد هری حرف می زد بدون اینکه حتی اطلاع دقیقی درموردش داشته باشه
لویی پایین تخت نشسته بودو بی توجه به اون دو میوه پوست می گرفت
سیب و خیارو تکه تکه کردو توی ظرف جدا ریختو جلو هری گذاشت
_ هز... بخور
هری همونطور که چنگالشو توی سیب فرومی کرد با اخم گفت : چیزی یادم نمی یاد ... ببینم من یه ماه توکما بودم ... کسی نیومد ملاقاتم
لویی خندیدو گفت : ملاقات ؟؟؟ بی خیال پسر هیچ کس بهت زنگم نزد
هری بهت زده گفت : ینی من هیچ خانواده ای ندارم؟؟؟ پس این همه ثروتو از کجا اوردم؟؟
_ چمی دونم لابد کار کردی دراوردی دیگه
زین مشتی به سر لویی زدو گفت : این همه رو؟؟ ... حتما بهش ارث رسیده
هری چشم غره ای به زین رفتو لوییو کشید طرف خودش
زین با تعجب پوزخندی زدو روبه لویی گفت : جلل خالق چی کارش کردی دیشب؟؟
هری گیج نگاهش کردو گفت : چی؟؟
زین که فهمید سوتی داده بحثو عوض کردو گفت : رمز کارتاتو یادت نمی یاد
هری ناامید گفت : نه
لویی بوسه ای به گونه هری زدو گفت : اشکال نداره یادت می یاد
هری لبخند کم رنگی زدو نگاهشو از لو گرفت و دوباره به قرار داد ها و اسناد نگاه کرد
" _ چته هری ؟؟؟ می خوای گند بزنی به همه چی؟؟
_ دیگه هیچی برام مهم نیست ...هیچی "
وحشت زده برگشتو به لویی نگاه کرد
_ من با کی دعوا داشتم؟؟؟ چرا هیچی برام مهم نبوده ؟؟؟ چی شده؟؟؟
لویی به سختی اب دهانشو قورت داد گفت : نمی دونم ...چیزی یادت اومده؟؟
هری کلافه سرشو تکون دادو گفت : هیچی ... ولش کن
نمی دونست از گرمای خاص بدن لویی بود یا استرسی که تمام بدنشو پر کرده بود ولی تمام بدنش شده بود نیاز برای بغل کردن لویی
اروم دستشو دور کمرش حلقه کردو کشیدش روی تخت کنار خودش سرشو به کمرش تکیه دادو هردو بازو شو دورش پیچید
لویی شوک شده نفسشو حبس کردوگفت : چی شده هز؟؟
_ هیچی ... فقط بزار اروم شم
لویی بهت زده به روبه روش خیره شدو دیگه حرفی نزد نمی دونست هری واقعا اروم می شه یانه ولی خودش حس عجیبی داشت یه حس تازه حس مهم بودن برای کسی حس نقطه ارامش بودن، حس امنیت بین بازو هایی قویی ...
BẠN ĐANG ĐỌC
Night of appreciation(L.S)(completed)
Fanfictionمن مجبور بودم اما من واقعا دوست دارم متاسفم