هری روی کاناپه کوچیکو کهنه روبه روی تلوزیون کوچیک نشستو تلوزیونو روشن کرد
ولی بیشتر شبکه هاش به خاطر خوب نبودن انتن قابل تماشا کردن نبودن
کلافه کنترلو پرت کرد سمتی و دستاشو توی موهاش فروکردو دسته ای از موهاشو گرفت
_ لعنتیییی به یاد بیار دیگه .... هوووف اخه کی خونه زندگی خودشو فراموش می کنه
لویی کنارش نشستو ساندویچ های کوچیکی که درست کرده بود روی پای هری گذاشت
_ هز زیاد به خودت فشار نیار تازه یه هفتس به هوش اومدی هنوز وقت داری
هری به پشتی تکیه زدو نگاه خیره شو به لویی دوخت
_ یه چیزی خیلی عجیبه لو
_ چی؟؟
_ من احساس می کنم اولین باریه که تورو می بینم
لویی اخم کردو گفت : خوب حافظه تو ازدست دادی معلومه دفه های قبلی که منو دیدی رو یادت نمی یاد
هری که حس می کرد لویی ناراحت شده دستشو دورشونه لویی انداختو کشیدش سمت خودش
_ هی لو ... به من نگاه کن
لویی سرشو پایین انداخت این روزا واقعا خجالت می کشید به چشمای هری نگاه کنه و بهش دروغ بگه
هری چونه لوییو گرفتو سرشو بلند کردو صورتشو روبه رو خودش نگه داشت
_ لویی ... من دوست دارم ... لطفا ازم ناراحت نشو به خاطر وضعیت حافظم اعصابم خورده فقط همین باشه گربه نازم؟؟
لویی لبخند تلخی زدو سعی کرد بغضشو نادیده بگیره ... این اولین باری بود که کسی این جوری با محبتو احترام باهش حرف می زد
قطره اشکی روی گونش چکید
هری اروم اشکاشو پاک کردوبوسه کوتاهی به گونش زد
لویی خودشو توی اغوش هری انداختو سرشو روی شونش گذاشت
_ منم دوست دارم هری ... دوست دارم
این اولین حرف راستی بود که از وقتی هری به هوش اومده بود بهش گفته بود
هری با تیرکشیدن سرش اخم کردو چشماشو بست
" _ من گی نیسسستم لیام سعی کن بفهمییییییی
_ هری احمق نشو تمام این معامله به همین چیز کوچیک بستگی داره
_ به من چه که اون ژاپنیه احمق گیه؟؟ من چرا باید با یه پسر ازدواج کنم؟؟؟؟
_ اون باکسی معامله می کنه که مثه خودش باشه هری چرا قبول نمی کنی یه مدت فقط تا وقتی این معامله تموم شه با یه پسر باشی؟؟؟
_ من حالم از هرچی گیو پسر هرزس بهم می خوره لیام حتی اگه به قیمت برشکست کردنم باشه
YOU ARE READING
Night of appreciation(L.S)(completed)
Fanfictionمن مجبور بودم اما من واقعا دوست دارم متاسفم