Part 1

3.8K 345 119
                                    

به ملافه زیرش چنگ زدو سرشو توی بالشت فرو کردو از ته دل گریه کرد ... ولی بی صدا.....

بالشتو بین دندوناش فشرد تا صداش در نیاد

دندوناش ازفشار زیاد درد گرفته بود ولی نه به اندازه ایی که کمرش درد می کرد با حس مایع داغی که داخل بدنش خالی شد نفس عمیقی کشیدو اشکاشو پاک کرد

پیرمرد سیلی به باسنش زدو گفت : پاشو برو کارم تموم شد

لباشو بهم فشردو سعی کرد دردوتحمل کنه ضعیف نشون دادن خودش جلو این لاشخور ها مساوی بود با مرگی دردناک

لباساشو پوشیدو روبه روی پیرمرد ایستاد

پیرمرد نگاه هوسرانشو روی گردن قرمز شده پسر ریزجسه روبه روش دوختو چند اسکناس درشت از کیف پولش بیرون کشیدو پرت کرد جلوی پاش

_ فردا شبم می خوامت ... تو باسن عالی داری

نگاه غمگینشو به اسکناس های بی جون دوختو خم شد از روی زمین برداشت

پیرمرد خودشو به باسنش چسبوندو ناله کرد : من هنوزم می خوامت

سریع برگشتو تند تند زیر لب چیزی زمزمه کرد و خداحافظی کردو به طرف در دوئید مهم نبود که نه نای رفتن داره نه امادگیشو فقط دیگه نمی خواست زیراون پیرمرد وحشی جون بده

از خونه بیرون رفتو سرکوچه ای که با دوستش قرار داشت ایستاد

بادیدن زین دست تکون دادو رفت سمتش

_ هی

_ سلام لو شب خوبی بود؟؟

پوزخند تلخی زدو پولی که از مرد گرفته بودو از جیبش بیرون کشید

_ نمی دونم ... اینا ارزش این همه دردو دارن ؟؟

_ ارزش دردو نمی دونم ولی ارزش زنده نگه داشتنمونو دارن

اروم سرشو تکون دادو سعی کرد بحثو عوض کنه

انگشتای یخ زدشو مشت کردو جلو دهانش گرفت

_ لعنتی چرا تو این فصل هوا اینقد سرد شده؟؟

نگاه نا امیدی به لباس مشکی حریرش انداختو روبه مردی که شونه به شونش با بی خیالی دستاشو توی جیبش زده بودو سوت می زد گفت : مستی سرما حالیت نیس نه؟؟

زین پوزخندی زدو گفت : تو زیادی سرمایی ایی وگرنه هوا خیلی خنکو خوبه

موهای بلندشو توی نسیم بهاری تکونی دادو گفت : بههههه چه هوایی

لویی اخم کردو نگاه شو از زین گرفتو به روبه روش خیره شد

همین طور که به روبه روش نگاه می کرد نگاهش رنگ حسرت گرفتو گفت : اون ماشینو می بینی گوشه خیابون؟؟

_ اون بوگاتی مشکیه؟؟؟

لویی سرشو به نشونه تایید تکون داد و گفت

Night of appreciation(L.S)(completed)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora