بعد از خوردن شام خدمتکار میزو جمع کرد
هری کلافه از نگاه هیز پدرش روی لویی بازوی لوییو گرفتو کشیدش سمت راه پله_ خدمتکار اتاق مهمونو اماده کرده خوب استراحت کنین
منتظر جواب پدرمادرش نشدو دراتاقشو باز کردو لوییو هول داد توی اتاق
با بستن در نفسشو بیرون دادو گفت : لعنتی کی می خوان گورشونو گم کنن
لویی بهت زده به هری نگاه کردو اروم گفت : تو ... با خانوادتم ...
با بالا اومدن سر هری گره خوردن نگاهش بهش ساکت شدو قدمی عقب رفت
زیرلب گفت : متاسفم
_ خانواده ای که نفهمیدن پسرشون یه ماه توی کما بوده ... همین رفتاری که باهاشون دارمم ازسرشون
زیادهلویی غم صدای هری حس کردو نا خداگاه رفت سمتشو دست شو گرفت
هری نگاه غمگینشو بهش دوخت اروم دست لوییو بین انگشت های کشیدش گرفت
لویی لبخند کمرنگی به هری زدو دست ازادشو روی گونش کشید
هری دوباره حس کرد تمام جودش ملتمس بغل کردلوییه
دستشو از دست لویی بیرون کشیدو قدمی عقب رفت
_ برو چمدونامونو برای یه سفر چند روزه ببند
_ جایی می خوایم بریم؟؟؟
_ ماه عسل
لویی لبخند تلخی زدو سرشو به نشونه تایید تکون داد
چمدون بزرگ هریو ازتوی کمد بیرون کشیدو چند دست لباسو وسایل ضروری شو توش چید ریش
تراشو کف اصلاحشم برداشتهری : بیابون که نمی خوایم بریم این چیزا اونجام پیدا می شن چمدونو سنگین نکن
لویی لباشو لونچ کرد زیر لب گفت : خوب توکه داری چرا می خوای دوباره بخریشون؟؟
وسایلو سرجاش گذاشتو یه کوله کوچیک برای یکی دودست لباس خودش برداشت زیپ چمدونو هریو
بستو با کوله خودش گوشه اتاق گذاشتهری تمام مدت گوشه تخت نشسته بودو نگاهش می کرد وقتی دید لویی داره می ره سمت کاناپه گفت هی ... بیا اینجا
با دست به جای خالی کنارش اشاره کرد
لویی مردد به تخت نزدیک شدو معذب زیر نگاه هری روی تخت با فاصله ازش دراز کشید_ چرا می ترسی؟؟ یادت رفته من گی نیستم؟؟ ..... من نمی فهمم اخه یه پسر چه لذتی می تونه از یه
پسر دیگه ببره؟؟؟لویی چشماشو بستو به هری فهموند هیچ علاقه ای به ادامه این بحث نداره ولی هری چرخید سمت لویی گفت : هی ... باتوام برام توضیح بده
لویی کلافه چشماشو باز کردو به هری نگاه کرد
_ چی رو توضیح بدم؟؟_ شما پسرا باهم چی کار می کنین؟؟ چه جوری باهم ارضا می شین؟؟؟
YOU ARE READING
Night of appreciation(L.S)(completed)
Fanfictionمن مجبور بودم اما من واقعا دوست دارم متاسفم