•Part5•

1.6K 260 157
                                    


°Cry Baby-The neighbourhood°

لویی در حالیکه اخم کرده بود با حرکات تند داشت صبحانه میخورد.

"لویی آروم بخور." هری بهش هشدار داد و برعکس لویی با حرکات آروم و ظریف به خوردن صبحانش ادامه داد.

"امروز کاری داری؟" هری با ترس اینکه جواب منفی دریافت کنه پرسید.

"چی میخوای؟"

"فقط چندتا اسباب اثاثیه و دکوراسیون جدید." لویی شونه هاشو بالا انداخت و سرشو تکون داد.
بجای اینکه کل روز تو خونه بشینه میتونست با هری -هرچند اعصابشو خورد میکرد- وقت بگذرونه.

"20 دقیقه وقت داری تا حاظر شی و بیای جلو در." لویی در حالیکه ظرفای خالی صبحانشو میزاشت تو سینک گفت.

وقتی هری لبخند بزرگی زد، لویی برای اینکه دوباره اون لبخندو نبینه فورا از آشپزخونه خارج شد -چونکه بازهم اعصابشو خورد میکرد-

هری صبحانشو عین لویی که با عجله میکرد تو دهنش, کرد تو دهنش و وقتی تموم شد به اتاق لویی که چمدوناش اونجا بودن دویید و شروع کرد به بررسی کردنشون.

لویی برای اینکه لباساشو بپوشه حموم رفته بود - انگار نه انگار که قبلا دوبار باهم خوابیده بودن- از هم خجالت میکشیدن.

اخرسر وقتی هری لباسای مورد علاقشو پیدا کرد نیشخند زد و لباسای تنشو با عجله دراورد. بعد ازینکه شلوار خیلی خیلی تنگ سیاهشو بزور پوشید صدای باز شدن در تو گوشش پیچید. با خجالت سینشو پوشوند و تیشرتو سریع پوشید.

لویی بدون اینکه حتی یک بار بهش نگاه کنه از اتاق درومد و رفت طبقه پایین.

حاظر شدن هری عین دخترا بود. سه ساعت طول میکشید.

هری بعد ازینکه برای بار اخر موهاشو مرتب کرد به خودش نگاه کرد و لبخند زد و آروم آروم از پله ها پایین رفت.

در حالیکه هری آروم آروم از پله ها پایین میومد لویی عین بازیگرای فیلم احساس میکرد.
ها، دختر و پسر قرار دارن و دختر خیلی به خودش میرسه و مخصوصا به موهاش رسیدگی میکنه. بعد پسره پایین پله ها منتظرش میمونه  و در حالیکه دختر از پله ها اروم اروم پایین میاد زیباییش پسرو جادو میکنه. اره لویی وقتی داشت به هری نگاه میکرد دقیقا اونطوری حس کرده بود.

هری دو پله آخرو پرید و لبخند زد.

"دربیایم؟" لویی تایید کرد و در حالیکه نمیتونست چشم از پاهای هری برداره مجبور شده بود کلی تلاش کنه تا به جایی نخوره.

SHIT! I'm Pregnant. || L.S AUWhere stories live. Discover now