•Unedited•
لیام 8 ماهه حاملس."زین، زین، زین، زین" لیام بدون اینکه توجه زین رو جلب کنه دنبالش میدویید.
"زین!!" زین وقتی در اتاق خوابشونو به رو لیام بست، اون شروع کرد به غرغر کردن.
با شکم گندش افتاده بود دنبال زین و نازشو میکشید."با من حرف نزن لیام." زین با اینکه میدونست لیام قرار نیس چیزی ببینه لباشو آویزون کرد .
"باورم نمیشه که بخاطر همچین موضوع احمقانه ای ناز میکنی." لیام ناله کرد.
خیلی خسته شده بود و الانم مجبور بود ناز زین رو بکشه."هاه! پس اداهای من احمقانن اره؟!" زین از پشت در داد زد.
"زین!! کسی که حاملس منم یا تو؟!" لیام درحالیکه به در مشت میزد گفت.
"نمیخوای از من حامله باشی، مگه نه؟" لیام دربرابر تلاوت های زین چشماشو چرخوند.
"ببین زین، اون دوسته منه." لیام برای اینکه اروم شه نفس عمیقی کشید.
"دوستت از من مهم تره؟" زین دیگه اعصابشو خورد کرده بود. لیام نتونست تحمل کنه و پشت سر هم به در لگد زد.
"دست از سر حماقتات بردار زین مالیک!!!" زین اخم کرد و با عصبانیت درو باز کرد.
"ازت متنفرم لیام!!" با عصبانیت داد زد و بدون اینکه یه نگاهی به پشت سرش بندازه از در خارج شد لیام فقط تونسته بود گیج و منگ به رفتنش خیره شه.
ازت... متنفرم...؟
لیام فشرده شدن قلبشو به راحتی تونست حس کنه.میدونست این حرفو از رو عصبانیت گفته ولی اینکه این حرفو از زین شنیده بود دردناک بود.
با قدم های اروم به مبل نزدیک شد و خودشو رو مبل انداخت.
نمیتونست باور کنه که زین همچین حرفی گفته.زین هم واقعا متوجه کاری که کرده بود نشده بود. درحالیکه با عصبانیت ماشینشو روشن میکرد متوجه بود که سر موضوع احمقانه ای باهم بحث کردن.
لیام و دوست صمیمیش آنا باهم قهوه میخوردن و وقتی زین اونارو دیده بود لیام و آنا دست همو گرفته بودن.
البته که زین میدونست آنا بعد ازینکه شکم گنده لیام رو دید نمیتونست مخشو بزنه.
ولی بازم حسودی کرده بود.الان چیکار کرده بود؟
بخاطر یه موضوع احمقانه به اون گفته بود ازت متنفرم.با عصبانیت دستشو به فرمان ماشین کوبید. همین الان باید از لیام معذرت خواهی میکرد.
محض رضای خدا کدوم شخص احمقی به همسر حاملش میگه ازت متنفرم؟!
معلومه که زین احمق!زین بعد ازینکه خودشو مورد عنایت قرار داد فرمان رو چرخوند و بطرف راهی که اومده بود هدایت کرد و از یه طرفی هم که داشت به لیام زنگ میزد چشش فقط به گوشیش بود.
DU LIEST GERADE
SHIT! I'm Pregnant. || L.S AU
Fanfictionهری استایلز وقتی تاریخ مرگشو از بیمارستان دریافت کرد، کارهایی که قرار بود تو این دو ماه انجام بده رو خیلی وقت پیش مثل لیست نوشته بود. ولی وقتی نوبت به عمل کردنشون رسید، سرنوشتشو کاملا تغییر داد. Tops!Louis Bottom!Harry Larry Stylinson AU Fanfiction