•Part8•

1.6K 240 232
                                    


در حالیکه هری بدون اینکه به ماست میوه ای هایی که به صورتش مالیده بود اهمیت بده به خوردن ادامه میداد، لویی داشت تماشاش میکرد.

تو فکرش یه سوال بود ولی نمیدونست بپرسه یا نه. بعد ازینکه همو بوسیده بودن اصلا برخورد نزدیکی نداشتن و لویی بی دلیل میخواست مزه لباشو دوباره بچشه.

برای جلب کردن توجه هری اروم سرفه کرد ولی تمام تمرکز هری رو ماستی بود که میخورد.
در نتیجه اصلا متوجه لویی نشده بود.
اینبار چنگال تو دستشو یکم محکم رو میز گذاشت.
بازهم تاثیری نداشت.

لویی تصمیم گرفت بجای این کار های سوسول درست حسابی هری رو صدا کنه.

"هری؟" هری به سختی نگاهاشو از ماستی که میخورد گرفت و برای مدت کوتاهی به لویی نگاه کرد و دوباره به خوردن ماستش ادامه داد.

"همبنبتتیم" با دهن پر جواب داد.

"ام، میخوای بریم مسافرت؟ نظرت چیه؟"
هری در حالیکه ماستو بزور قورت میداد به لویی نگاه کرد.

"چه مسافرتی؟" لویی گردنشو خاروند و شونه هاشو بالا انداخت.

"میدونی، یه مسافرت ساده. برای استراحت؟"

"مثل ماه عسل؟" وقتی این کلمات از بین لبای هری خارج شدن لویی کم مونده بود با آب دهنش که پریده بود به گلوش خفه شه.

"ن-نه، اما شاید. ولی در نتیجه ما ازدواج نکردیم. هرچی. میخوای بریم؟" هری با لبخند سرشو تکون داد.

"باشه ولی کجا؟"  هری پرسید و لویی با خجالت جواب داد.

" درواقع ما یه خونه و پیست اسکی داریم. یعنی اگه میخوای بریم، میتونیم اونجا بمونیم." هری قهقهه زد.

"خیلی وقته رزرو کردی مگه نه؟" لویی لباشو آویزون کرد.

'اینکارو نکن! از من کیوت تر میشی'

" اینکه منو میشناسی گاهی اوقات ترسناکه."
هری شونه هاشو بالا انداخت.

"من تورو نمیشناسم. فقط چیزیکه نشون میدی رو میدونم."

بعد مدت کوتاهی سکوت هری دوباره حرف زد
"کی میریم؟"  اینکه میخواست جو سنگین رو از بین ببره کاملا از صداش معلوم بود.

"فکر کردم میتونیم یکشنبه سوار هواپیما شیم و دوشنبه برسیم اونجا. و تا وقتی که بخوایم میتونیم بمونیم." هری تایید کرد.

"پس برای آماده شدن 1 هفته داریم؟ امیدوارم تو این یه هفته لباس بیشتری کوچیک نشه." هری در حالیکه شلوار راحتی که پوشیده بود انگولک میکرد لویی لبخند زد.

"این بد نیست، دوست داشتنیه."

*****

"در مورد چمدونای تو یه مشکلی هست. یا چمدونا خودشون سنگینن یاهم همراه با خودت خر حمل میکنی." در حالیکه لویی داشت با غرغر چمدونارو تو تاکسی جاسازی میکرد هری با خیال راحت سرجاش نشسته بود.

SHIT! I'm Pregnant. || L.S AUWhere stories live. Discover now