•Part11•

1.6K 228 88
                                    


هری سرشو از رو زانوهاش برداشت و با چشمای قرمزش به خانم میان سال روبروش نگاه کرد.
از تیپ و لباس اون زن کاملا معلوم بود که ثروتمنده.

"م-من هری ام." هری با تن صدایی که از ته چاه در میومد خودشو معرفی کرد.

"اینجا چیکار میکنی؟ خونه پسرم؟" چشمای هری گرد شد و سعی کرد وایسته ولی چون سرش گیج میرفت تعادلشو از دست داده بود.

خانم تاملینسون بدو بدو پیشش اومده بود و بهش کمک کرده بود تا صاف وایسته.

"بیا اول بشینیم. حالا که کلید داری پس دزد نیستی مگه نه؟" مامانش لبخند شیرینی زد و هری لباشو گاز گرفت و سرشو برای تایید کردن حرف خانم تاملینسون تکون داد.

ب کمک خانم تاملینسون بطرف آشپزخونه یعنی جایی که بابای لویی نشسته بود رفتن.

"هی اینی که تو عکسه تویی" آقای تاملینسون در حالیکه به عکس روی یخچال اشاره میکرد گفت.

هری رو در یخچال عکس خودش و لویی رو با آهن ربا چسبونده بود زیرشم عکسای سونوگرافی بچه هاشونو.

"اینجا زندگی میکنی؟ دوسته پسرمی؟"خانم تاملینسون پرسید. از چهره اش میشد تشخیص داد که تعجب کرده.

"م-من میتونم برم دستشویی؟" هری میدونست کار بی ادبانه ای انجام داده ولی بیشتر ازین نمیتونست خودشو نگه داره.

خانم تاملینسون در جواب هری لبخند زد و سرشو تکون داد

"البته، بعد ازینکه برگشتی حرف میزنیم."
وقتی هری بدو بدو از آشپزخونه خارج شد، پدر و مادر لویی به دوست داشتنی بودن هری لبخند زده بودن.

هری بعد از تموم کردن کارش از دستشویی درومد و همون لحظه که میخواست بره آشپزخونه یه دست اونو محکم بطرف خودش کشید.

هری تونسته بود از بوی ادکلن سرد تشخیص بده اون کیه..

"معذرت میخوام، معذرت میخوام. واقعا معذرت میخوام." لویی در حالیکه هری رو محکم بغل کرده بود پشت سرهم تکرار میکرد.

هری سعی کرد لویی رو هل بده چون خانوادش ممکن بود صدارو بشنون و بیان و این برای لویی بد میشد.

"لطفا منو ببخش هری. من اون شب واقعا صمیمی بودم." لویی با دستاش صورت هری رو قاب گرفت و لباشو رو لبای هری فشار داد.

"مامانت اینا اینجان از من دور شو." وقتی هری بوسه رو قطع کرد لویی عقب رفت و با تعجب به هری نگاه کرد.
"پدر و مادرت تو آشپزخونن."

"اوه، پسرم اومده." طولی نکشید که صدای آقای تاملینسون تو گوششون پیچید.

"ماهم نگرانت شدیم هری."

لویی با تعجب بهشون نگاه کرد.

"تو این مدت زمانی که پسرمو ندیدم فکر کنم عقلشو از دست داده." خانم تاملینسون غرغر کرد و پسرشو پشت سر خودش کشید.

SHIT! I'm Pregnant. || L.S AUWhere stories live. Discover now