Chapter: 4

208 47 8
                                        


کنار خانوادم هستم گهگاهی چیزی تعریف میکنند و میخندند

خیلی بده که میفهمی

باید با صدای خنده ی بقیه

بخندی!

من توجهی بهشون ندارم تمام توجهم به پسر جوونی که کنار پنجره نشسته و صورتش بخاطر نوری که از پنجره به داخل میتاپه میدرخشه...
همه چیزی که داشتم و دارم ....

میدونستم هیچوقت ترکم نمیکنه چون خودم هیچوقت نمیزارم جایی بره و یا از ذهنم پاک بشه درست مثل صداهای پدرم

بیشتر اوقات صدای هردوشون توو ذهنم آشوب به پا میکنند اما چرا پدرم رو همیشه مثل هری نمیبینم قبلا پدرم رو همه جا میدیدم اما تا قبل از اینکه هری وارد زندگیم بشه

دوباره به چشماش خیره میشم
داره گریه میکنه ولی عشق من که هیچوقت گریه نمیکنه اون همیشه منو آروم میکنه

صدای بغض مانند بمش ...درست مثله همون روز:
+نمیخواستپ که بمیرم
+همش تقصیر تو بود
+توعه لعنتی
+ بخاطر تو از خودش گذشت
+ عاشقت بود
+عشق تو باعث شد بمیره...

گوشم رو میگیرم و شروع به جیغ زدن میکنم
_بسه ...خواهش میکنم ...بسه

جی: (مادر لویی و زین :/)

با نگرانی به سمته لو میرم به دنیا و فلیستی اشاره میکنم که بچه ها رو از اینجا ببرند...

دستام رو قالب صورتش میکنم
_فقط یه نفس عمیق بکش لویی...خواهش میکنم نفس بکش...

بخاطر اشکاش صورتش خیس شده بود
با لباسم صورتشو پاک میکنم ولی اون به جای نامعلومی خیره شده انگار که کسی اونجاست و من میدونم داره به کی فکر میکنه

دستش رو به سمت پنجره میگیره و بلند داد میزنه:اون داره گریه میکنه ...مامان خواهش میکنم بهش بگو گریه نکنه..اون از دستم ناراحته...من اونو کشتم... بهش بگو نمیتونم نفس بکشممم

_پسرم کسی اونجا نیست به من نگاه کن تو کسی رو نکشتی اون خودش خواست...تو قوی هستی..لطفن اینکارو با خودت نکن عزیزم

لوتی سریع قرصاش رو با یکم آب بهش میده...یکم آروم میشه به هر حال اون مسکنا کار خودشون رو میکنن به هر حال... آروم بلندش میکنه و به سمته اتاقش میبرمش

_لو هنوز اونو میبینه...اون گفته بود که دیگه چیزی نمیبینه...

_ اون قبلا اینطوری نبود...

لوتی:خودت میدونی مرگ هری چه تاثیری روش گذاشته

به پسر بی جونی که رویه تخت افتاده نگاه میکنم زیر چشماش گود افتاده و رنگ از صورتش پریده انقدر لاغر شده که انگار هر لحظه ممکنه بشکنه

تازه متوجه بدن سردش شدم...

لبخند رویه لباش مانعه این شد که متوجه اینا بشم...

Everything Has Changed Où les histoires vivent. Découvrez maintenant